💜❤پیش به سوی آینده پارت ۶💜❤
فردا صبح
کوکی: صبح بخیر عشقم ات: صبخ بخیر نفسم کوکی: میدونی اولین بار صبح اینقدر خوشحال بیدار میشم مزسی که پیشمی ات: مرسی که دوستم داری ( اقا بزارین یکم بگذره) کوکی:پاشو بریم صبحانه بخوریم ات: باش
رفتیم صبحانه بخوریم که در زدن رفتم درو باز کنم که یهو صدای شلیک اومد و در باز شد و یه موشت ادم ریختن تو یکی شون اومد دستم و بگیره که کوک اومد زد تو دهنش از هفت جهت جفرافیای نابود شد کوکی: تو فقط دستت بخوره ببینچه جوری نابودت میکنم ات: همشون میخواستن من و بگیرن که کوک نمیزاشت که اخر یکی تومد شلیککرد به قلب جانگ کوک
از زبون جانگکوک یهو بهم شلیک کرد ولی چرا به نخورد که دیدم ات جلوی تیر وایساده و تیر خورده به نیم سانتی قلبش همون موقع پلیس ها ریختن اونا فرار کردن ولی الان همینطور ازم اشک میومد ات و ول نکردم که دکتر اومد و بردنش تو امبولانس که کوک همینطور گریه میکردو میگفتچرا پریدی جلوی گلوله هان چرا میزاشتی من میمردم ولی یک تاره موت کم نمشد ات خواهش میکنم بیدار شو که یهو صدای بوق بوق تبدیل به سکوت شد قلبم بدجور تیر کشید تو شک بدی بودم که یک پارچه سفید کشیدن رو ات بدجور داغون شدم. اینقدر بد که بیهوش شدم
از زبون تهیونگ
داشتم اب میخوردم که یکی زنگ زد سوهوک : ته ته گوشیت ته ته: بزار رو بلند گو سوهوک : باشه ( بچع ها الان همه اعضا بی تی اس اونجا نشستن) ته ته : الو ( با داد چون صداش نمیرسید🤣)
اومیدوارم از این پارتم خوشتون اومده باشع😊
کوکی: صبح بخیر عشقم ات: صبخ بخیر نفسم کوکی: میدونی اولین بار صبح اینقدر خوشحال بیدار میشم مزسی که پیشمی ات: مرسی که دوستم داری ( اقا بزارین یکم بگذره) کوکی:پاشو بریم صبحانه بخوریم ات: باش
رفتیم صبحانه بخوریم که در زدن رفتم درو باز کنم که یهو صدای شلیک اومد و در باز شد و یه موشت ادم ریختن تو یکی شون اومد دستم و بگیره که کوک اومد زد تو دهنش از هفت جهت جفرافیای نابود شد کوکی: تو فقط دستت بخوره ببینچه جوری نابودت میکنم ات: همشون میخواستن من و بگیرن که کوک نمیزاشت که اخر یکی تومد شلیککرد به قلب جانگ کوک
از زبون جانگکوک یهو بهم شلیک کرد ولی چرا به نخورد که دیدم ات جلوی تیر وایساده و تیر خورده به نیم سانتی قلبش همون موقع پلیس ها ریختن اونا فرار کردن ولی الان همینطور ازم اشک میومد ات و ول نکردم که دکتر اومد و بردنش تو امبولانس که کوک همینطور گریه میکردو میگفتچرا پریدی جلوی گلوله هان چرا میزاشتی من میمردم ولی یک تاره موت کم نمشد ات خواهش میکنم بیدار شو که یهو صدای بوق بوق تبدیل به سکوت شد قلبم بدجور تیر کشید تو شک بدی بودم که یک پارچه سفید کشیدن رو ات بدجور داغون شدم. اینقدر بد که بیهوش شدم
از زبون تهیونگ
داشتم اب میخوردم که یکی زنگ زد سوهوک : ته ته گوشیت ته ته: بزار رو بلند گو سوهوک : باشه ( بچع ها الان همه اعضا بی تی اس اونجا نشستن) ته ته : الو ( با داد چون صداش نمیرسید🤣)
اومیدوارم از این پارتم خوشتون اومده باشع😊
۸.۸k
۱۲ خرداد ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۹)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.