وانشانت مافیا جیمین (پارت ۱٠)
صبح
[ ] ت/ا: بیدار شدم نفسای گرم یکی داره میخوره رو کردنم دیدم جیمین خودشو تو بغلم جا کرده. خندیدم موهاشو زدم کنار صورتشو نوازش کردم. چشماش باز کرد گفت صبح بخیر بیبی.
[ ] ت/ا: صبح بخیر نمیخوای بلند شی؟
[ ] جیمین: نوچ میخوام تو بغل بیبیم بخوابم.
[ ] ت/ا: محکم بغلم کرد خوابید منم خوابم نمیامد به در دیوار نگاه میکردم بعضی وقتا هم به صورتش زول میزدم. دیگه خسته شدم موهامو رو صورتش کشیدم. بلخره چشمام شو باز کرد
[ ] جیمین: که منو بیدار میکنی ها
[ ] ت/ا: سریع از تخت پاشدم سریع دویدم سمت پایین جیمینم داشت دونبالم می دویید.
[ ] جیمین: ت/ا: وایسا باهات کاری ندارم
[ ] ت/ا: اره جون خودت که کاری نداری منم خر شدم، داشتم میدوییدم خوردم زمین جیمینم از سرعتی که داشت افتاد روم محکم گرفتم
[ ] جیمین: ای ورو جک فکر کردی میتونی از دستم فرار کنی. با خنده
[ ] ت/ا: کی گفته تو منو گرفتی اگه نمیوفتادم که دستت به من نمیرسید.
[ ] جیمین: فعلن که رسیده.
[ ] ت/ا: شروع کرد به قل قلک دادنم. جیمین خواهش میکنم بسه (با خنده) جییمیییین الان دستشویمو میزنم. بابا ولم کن غلط خوردم. که دیدم جیمین ازخنده داره میترکه . چت شده یه دفعه!؟!؟
[ ] جیمین: که غلط میخوری ها (با خنده)
[ ] ت/ا: هه هه هه رو آب بخندی
[ ] جیمین: نکنه میخوای دوباره قل قلکت بدم هووومم
[ ] ت/ا: نه نه نه غلط کردم. جیمین از روم بلند شد.
[ ] ت/ا: جیمین
[ ] جیمین: جانم
[ ] ت/ا: من گشنمه
[ ] جیمین: منم گشنم شد الان میگم خدمت کار یه چیزی درست کنه.
[ ] ت/ا: نمیشه خودم درست کنم اخه خیلی وقته غذا درست نکردم.
[ ] جیمین: باشه بیب هر جور راحتی.
بردم سمت اشپز خونه مشغول شدم جیمینم روی صندلی کنار اوپن نشست.
[ ] جیمین: بیب کمک نمیخوایی؟
[ ] ت/ا: میشه کمک کنی سوس درست کنم.
جیمین اومد کنارم کمکم کرد بعد چند مین غذا درست شد با جیمین میز چیدیم نشستیم منظزر بودم ببینم جیمین خوشش میاد یانه
[ ] جیمین: وای ت/ا این خیلی خوشمزس
[ ] ت/ا: نوش جونت. شروع کردم به خوردن غذا که تموم شد ظرفارو جمع کردم. داشتم ظرفا رو میشستم که سنگینی رو روی شونم حس کردم دیدم جیمینه دستاشو دور کمرم حلقه کرد.
[ ] جیمین: کمک نمیخوای بیبی
[ ] ت/ا: دیگه تموم شد. اب بستم. جیمین یهو منو برگردوند ل*ب*ا*ش*و گذاشت رو ل*ب*م انگار تشنه لبام بود چند مین بعد ازم جداشد رفت سمت گردنم کی*س*م*ا*ر*ک گذاشت. ازم جداشد.
[ ] جیمین: بیب باید برم شب دیر میایم.
[ ] ت/ا: باشه گونشو بوسیدم. خندید رفت بالا چند مین بعد
[ ] جیمین: بیب من رفتم خدافس.
[ ] ت/ا: خدافس جیمینا مراقب باش.
رفتم رو کاناپه کتاب گرفتم دستم نیخوندمش. چند مین بعد از خستگی خوابم برد. چند ساعت بعد چشمام باز کردم ساعت دیدم جیمین هنوذ نیامده بود تصمیم گرفتم برم شام درست کنم به خدمت کار گفتم که شام درست می کنم. خدمت کار رفت منم شروع کردم به پختن غذا ساعت تقریبا نه نیم بود. درباز شد جیمین اومد تو.
[ ] جیمین: بیب من اومدم.
رفتم سمتش بغلش کردم گفتم برو لباستو عوض کن شام درست کردم
[ ] جیمین: اخ جون پس من میرم لباسمو عوض کنم.
پیشونیمو بوسید رفت بالا منم میز چیدم. جیمین سر میز نشست. غذا رو اوردم شروع کردیم به خوردن جیمین با اشتها میخورد منم از این بابت خوشحال شدم.
[ ] جیمین: فرداشب قراره بریم به مهمونی مشکلی که نداری.
[ ] ت/ا: عا نه ندارم.
بلند شدیم جیمین خدمت کار صدا کرد
[ ] جیمین: مین هو بیا ظرفا رو جمع کن
[ ] ت/ا: خودمون جمش می کردیم.
[ ] جیمین: میخوام بیشتر با بیبم باشم.
رفتیم رو کناپه نشستیم کتاب گرفتم دستم میخواستم بخونم.
[ ] جیمین: بیب میشه داستان برا منم بخونی؟
[ ] ت/ا: معلومه که میشه. رفتم صفحه اول دوباره شروع کردم به خوندن جیمین سرشو گذاشت رو شونم منم بغلش کردم سرشو گذاشتم رو سینم. چند مین بعد
[ ] جیمین: بیب بریم بخوابیم.
[ ] ت/ا: اگه خوابت میاد بریم. رفتیم بالا رو تخت راز کشیدیم. جیمین مثل بچه کوچولو ها خودشو تو بغلم جا کرد خوابید منم سفت بقلش کردم خوابیدم.
صبح با یه صدای بیدار شدم
[ ] ت/ا: بیدار شدم نفسای گرم یکی داره میخوره رو کردنم دیدم جیمین خودشو تو بغلم جا کرده. خندیدم موهاشو زدم کنار صورتشو نوازش کردم. چشماش باز کرد گفت صبح بخیر بیبی.
[ ] ت/ا: صبح بخیر نمیخوای بلند شی؟
[ ] جیمین: نوچ میخوام تو بغل بیبیم بخوابم.
[ ] ت/ا: محکم بغلم کرد خوابید منم خوابم نمیامد به در دیوار نگاه میکردم بعضی وقتا هم به صورتش زول میزدم. دیگه خسته شدم موهامو رو صورتش کشیدم. بلخره چشمام شو باز کرد
[ ] جیمین: که منو بیدار میکنی ها
[ ] ت/ا: سریع از تخت پاشدم سریع دویدم سمت پایین جیمینم داشت دونبالم می دویید.
[ ] جیمین: ت/ا: وایسا باهات کاری ندارم
[ ] ت/ا: اره جون خودت که کاری نداری منم خر شدم، داشتم میدوییدم خوردم زمین جیمینم از سرعتی که داشت افتاد روم محکم گرفتم
[ ] جیمین: ای ورو جک فکر کردی میتونی از دستم فرار کنی. با خنده
[ ] ت/ا: کی گفته تو منو گرفتی اگه نمیوفتادم که دستت به من نمیرسید.
[ ] جیمین: فعلن که رسیده.
[ ] ت/ا: شروع کرد به قل قلک دادنم. جیمین خواهش میکنم بسه (با خنده) جییمیییین الان دستشویمو میزنم. بابا ولم کن غلط خوردم. که دیدم جیمین ازخنده داره میترکه . چت شده یه دفعه!؟!؟
[ ] جیمین: که غلط میخوری ها (با خنده)
[ ] ت/ا: هه هه هه رو آب بخندی
[ ] جیمین: نکنه میخوای دوباره قل قلکت بدم هووومم
[ ] ت/ا: نه نه نه غلط کردم. جیمین از روم بلند شد.
[ ] ت/ا: جیمین
[ ] جیمین: جانم
[ ] ت/ا: من گشنمه
[ ] جیمین: منم گشنم شد الان میگم خدمت کار یه چیزی درست کنه.
[ ] ت/ا: نمیشه خودم درست کنم اخه خیلی وقته غذا درست نکردم.
[ ] جیمین: باشه بیب هر جور راحتی.
بردم سمت اشپز خونه مشغول شدم جیمینم روی صندلی کنار اوپن نشست.
[ ] جیمین: بیب کمک نمیخوایی؟
[ ] ت/ا: میشه کمک کنی سوس درست کنم.
جیمین اومد کنارم کمکم کرد بعد چند مین غذا درست شد با جیمین میز چیدیم نشستیم منظزر بودم ببینم جیمین خوشش میاد یانه
[ ] جیمین: وای ت/ا این خیلی خوشمزس
[ ] ت/ا: نوش جونت. شروع کردم به خوردن غذا که تموم شد ظرفارو جمع کردم. داشتم ظرفا رو میشستم که سنگینی رو روی شونم حس کردم دیدم جیمینه دستاشو دور کمرم حلقه کرد.
[ ] جیمین: کمک نمیخوای بیبی
[ ] ت/ا: دیگه تموم شد. اب بستم. جیمین یهو منو برگردوند ل*ب*ا*ش*و گذاشت رو ل*ب*م انگار تشنه لبام بود چند مین بعد ازم جداشد رفت سمت گردنم کی*س*م*ا*ر*ک گذاشت. ازم جداشد.
[ ] جیمین: بیب باید برم شب دیر میایم.
[ ] ت/ا: باشه گونشو بوسیدم. خندید رفت بالا چند مین بعد
[ ] جیمین: بیب من رفتم خدافس.
[ ] ت/ا: خدافس جیمینا مراقب باش.
رفتم رو کاناپه کتاب گرفتم دستم نیخوندمش. چند مین بعد از خستگی خوابم برد. چند ساعت بعد چشمام باز کردم ساعت دیدم جیمین هنوذ نیامده بود تصمیم گرفتم برم شام درست کنم به خدمت کار گفتم که شام درست می کنم. خدمت کار رفت منم شروع کردم به پختن غذا ساعت تقریبا نه نیم بود. درباز شد جیمین اومد تو.
[ ] جیمین: بیب من اومدم.
رفتم سمتش بغلش کردم گفتم برو لباستو عوض کن شام درست کردم
[ ] جیمین: اخ جون پس من میرم لباسمو عوض کنم.
پیشونیمو بوسید رفت بالا منم میز چیدم. جیمین سر میز نشست. غذا رو اوردم شروع کردیم به خوردن جیمین با اشتها میخورد منم از این بابت خوشحال شدم.
[ ] جیمین: فرداشب قراره بریم به مهمونی مشکلی که نداری.
[ ] ت/ا: عا نه ندارم.
بلند شدیم جیمین خدمت کار صدا کرد
[ ] جیمین: مین هو بیا ظرفا رو جمع کن
[ ] ت/ا: خودمون جمش می کردیم.
[ ] جیمین: میخوام بیشتر با بیبم باشم.
رفتیم رو کناپه نشستیم کتاب گرفتم دستم میخواستم بخونم.
[ ] جیمین: بیب میشه داستان برا منم بخونی؟
[ ] ت/ا: معلومه که میشه. رفتم صفحه اول دوباره شروع کردم به خوندن جیمین سرشو گذاشت رو شونم منم بغلش کردم سرشو گذاشتم رو سینم. چند مین بعد
[ ] جیمین: بیب بریم بخوابیم.
[ ] ت/ا: اگه خوابت میاد بریم. رفتیم بالا رو تخت راز کشیدیم. جیمین مثل بچه کوچولو ها خودشو تو بغلم جا کرد خوابید منم سفت بقلش کردم خوابیدم.
صبح با یه صدای بیدار شدم
۱۳۹.۷k
۰۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.