رمان معشوقه ی شیطون زیبای من
#پارت هشتم
بعد از اینکه شربت شون رو خوردن رفتن .منم که حوصله ام در حد تیم ملی سر رفته بود وجدان : زیرشو کم کن سر نره من: تو خفه شو وجی ایشش بعدم شوتش کردم اون ور رفتم تی وی رو روشن کردم که یه فیلم های کمدی مسخره نشون میداد حالا من میگم مسخره چرا باور میکنید من از خنده رو مبل داشتم رژه میرفتم وایییییی مردم از خنده یهو تی وی خاموش شد وااااا خرابه ها وقتی خاموش شد از توی صفحه سیاه ش فهمیدم ارسلان بالا سرمه و اون خاموش کرده آشغالللللللل
من : مرض داری
اون : تو شلوارت مگس داری
من : یکی دارم اونم تویی ارسی خره
به مولا اگه میذاشتنش الان سیاه و کبود بودم یه نفس عمیق کشید و گفت : حد خودتو بدون
مسخره تی وی رو خاموش میکنه تیکه میندازه بعدم میگه حد خودتو بدون تو همین فکر ها بودم که ایفون زنگ خورد منم رفتم جواب دادم
من : بله
اون شخص که از صداش فهمیدم زنه :باز کن رودابه جون
وااااااااا من که دیانام ملت کم دارن منم باز کردم اومد داخل با کلی ساک همین که اومد ارسلان رو دید پرید بغلش
اون :سلام
ارسلان : خوبی
اون : آره
ارسلان : تو چرا برگشتی
اون : وااااااا دوست داشتم دیدم خوب نیست با یه دختر تو یه خونه باشی ممکنه عمه بشم گفتم بیام
منم از خجالت سرمو انداختم پایین وایی اینا چرا میخوان منو به ارسی بچسپونن بچه هم میخوان
اون زنه که فهمیدم آجی ارسلانه پرید بغل من و گفت : سلام جیگیل تو چقدر نازی
من هم بغلش کردم ازش خوشم اومد باحاله من : تو که بهتری خوشگله شماره بدم پاره کنی
باخنده از بغلم پرید بیرون و لپمو کشید اون : نه نه داداش خوش سلیقه ایی ها
ارسلان : خدایا مرسی در و تخته رو خوب باهم جور کردی
من : حالا یکی با ما جور در میاد خودتو چی میگی که از نوع موجودات ناشناخته ایی
ارسلان که حسابی کنف شده بود سرس از تاسف نشون داد و رفت تو اتاقش مرگ کوف عوضی نچسب
اون : ولش بابا ارسلان همینه بیا بریم وسایل پیتزا رو گرفتم بریم درست کنیم
من : به جان خودم تا له حال پیاز هم پوست نگرفتم بلد نیستم
اونم یه پس گردنی نثارم کرد و گفت خودم یادت میدم
و با خنده رفتیم درست کنیم اصلا یادم رفت اسمشو بپرسم
من : من دیانا رحیمی هستم از تهران
یهو کپ کرد یا خخدا این چشه
اون :.......
ادامه دارد ...✨🍃
بعد از اینکه شربت شون رو خوردن رفتن .منم که حوصله ام در حد تیم ملی سر رفته بود وجدان : زیرشو کم کن سر نره من: تو خفه شو وجی ایشش بعدم شوتش کردم اون ور رفتم تی وی رو روشن کردم که یه فیلم های کمدی مسخره نشون میداد حالا من میگم مسخره چرا باور میکنید من از خنده رو مبل داشتم رژه میرفتم وایییییی مردم از خنده یهو تی وی خاموش شد وااااا خرابه ها وقتی خاموش شد از توی صفحه سیاه ش فهمیدم ارسلان بالا سرمه و اون خاموش کرده آشغالللللللل
من : مرض داری
اون : تو شلوارت مگس داری
من : یکی دارم اونم تویی ارسی خره
به مولا اگه میذاشتنش الان سیاه و کبود بودم یه نفس عمیق کشید و گفت : حد خودتو بدون
مسخره تی وی رو خاموش میکنه تیکه میندازه بعدم میگه حد خودتو بدون تو همین فکر ها بودم که ایفون زنگ خورد منم رفتم جواب دادم
من : بله
اون شخص که از صداش فهمیدم زنه :باز کن رودابه جون
وااااااااا من که دیانام ملت کم دارن منم باز کردم اومد داخل با کلی ساک همین که اومد ارسلان رو دید پرید بغلش
اون :سلام
ارسلان : خوبی
اون : آره
ارسلان : تو چرا برگشتی
اون : وااااااا دوست داشتم دیدم خوب نیست با یه دختر تو یه خونه باشی ممکنه عمه بشم گفتم بیام
منم از خجالت سرمو انداختم پایین وایی اینا چرا میخوان منو به ارسی بچسپونن بچه هم میخوان
اون زنه که فهمیدم آجی ارسلانه پرید بغل من و گفت : سلام جیگیل تو چقدر نازی
من هم بغلش کردم ازش خوشم اومد باحاله من : تو که بهتری خوشگله شماره بدم پاره کنی
باخنده از بغلم پرید بیرون و لپمو کشید اون : نه نه داداش خوش سلیقه ایی ها
ارسلان : خدایا مرسی در و تخته رو خوب باهم جور کردی
من : حالا یکی با ما جور در میاد خودتو چی میگی که از نوع موجودات ناشناخته ایی
ارسلان که حسابی کنف شده بود سرس از تاسف نشون داد و رفت تو اتاقش مرگ کوف عوضی نچسب
اون : ولش بابا ارسلان همینه بیا بریم وسایل پیتزا رو گرفتم بریم درست کنیم
من : به جان خودم تا له حال پیاز هم پوست نگرفتم بلد نیستم
اونم یه پس گردنی نثارم کرد و گفت خودم یادت میدم
و با خنده رفتیم درست کنیم اصلا یادم رفت اسمشو بپرسم
من : من دیانا رحیمی هستم از تهران
یهو کپ کرد یا خخدا این چشه
اون :.......
ادامه دارد ...✨🍃
۲۷.۴k
۰۵ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.