name: i will see u....
part: 17
ا.ت و تهیونگ و اون مهماندار سریع سمت کابین خلبان دوییدن و با قفل کردن در نفس عمیقی کشیدن.
صدای شلیک گلوله ها که اون مهماندار ها و پلیس هارو خلاص میکرد رو میتونستی بشنوی
ا.ت نفس عمیقی از ترس کشید و با ترس کمی عقب رفت
تهیونگ بازو های ا.ت و گرفت و با نگرانی بهش نگاه کرد: خوبی؟چیزیت نشد؟؟؟؟
ا.ت که از ترس میلرزید سرش رو تکون داد:...ن...نه
تهیونگ ا.ت و بغل کرد و نفس عمیقی کشید.
جیهوپ با نگرانی سمتشون برگشت: این صدا برای چیه؟؟؟چیشد؟؟؟
مهماندار اب دهنش رو قورت داد: همه مردن...فقط اون مجرم زندس...اسلحه داره...حالا باید چیکار کنیم؟
تهیونگ: نزدیک ترین کشور ژاپنه...باید بریم اونجا
تهیونک روی صندلیش نشست و گفت: شما بشینید...جیهوپ به برج مراقبت ژاپن خبر بده...
جیهوپ با گرفتن کد خبر رو اعلام کرد اما جوابی دریافت نکرد.
بعد از چند بار تکرار کردن سوال برج مراقب جواب داد:
دولت ژاپن اجازه همچین کاری رو به شما نمیده به کشو خودتون برگردید وگرنه توسط پهپاد های خودکار ژاپن مورد هدف قرار میگیرید...تکرار میکنم
اون لحظه همه چی در حال حرکت بود...اما هیچی حس نمیشد،صدایی رو نمیشد شنید...
نا امیدی تا خود قلب نفوذ کرده بود.
تهیونگ چشاش پر از نگرانی بود: سوخت نداریم...نمیتونیم برگردیم...نمیرسیم
ا.ت چشاش سرازیر شد: دولت کره...چی میگه؟
جیهوپ: جواب نمیده...
صدای اون مجرم که از پشت تر شلیک میکرد به گوش میرسید اما چون در ضد گلوله بود اتفاقی نمیافتاد
مهماندار: نکنه....از در پایین بیاد؟؟؟؟
همه سمت در کوچیکی که کف بود نگاه کردن...نه قفل داشت...نه ضد گلوله بود...و این یعنی اول بدبختی...
***
ا.ت و مهماندار هر دو از ترس گوشه نشسته بودن.
مجرم با لبخند ترسناکی روی صندلی نشسته بود و با اسلحه بازی میکرد.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت: بزار بقیه برن....من میمونم
مجرم: نه...همه با هم
جیهوپ: حداقل بزار اونا برن
مجرم: نوچ
مجرم لبخندی زد و سمت جیهوپ و تهیونگ که به ناکجا اباد میرفتن تا سوختشون تموم شه رفت.
تهیونگ: توی عوضی هدفت چیه؟؟؟؟
مجرم با گذاشتن اسلحه روی سر تهیونگ اروم گفت:ششششش....هیچی فقط میخوام چند نفری رو بفرستم به درک...
تهیونگ: یه نفر کافی نیست؟؟؟
مجرم: نه خیلی کمه...خیلی کمه
جیهوپ: تو این همه ادم کشتی...
مجرم: چرا انقدر میترسید ترسو های بدبخت....منم باهاتون میمیرم دیگه...عیب نداره
ا.ت اشک ها رو پاک کرد و اروم لب زد: اییی
دستش رو روی شکمش گذاشت.
ا.ت: اییی
تهیونگ با نگرانی به ا.ت نگاه کرد: چیشده؟
مهماندار: دردت میگیره؟؟؟؟
مجرم با اخم و گیجی سمت ا.ت برگشت:ها؟ حامله ای
مهماندار با ضربه پاش به تهیونگ اشاره کرد و اروم کمر ا.ت و نوازش میکرد
تهیونک با برداشت یکی از دستگاها اون رو محکم توی سر مجرم کوبوند...
#سناریو
ا.ت و تهیونگ و اون مهماندار سریع سمت کابین خلبان دوییدن و با قفل کردن در نفس عمیقی کشیدن.
صدای شلیک گلوله ها که اون مهماندار ها و پلیس هارو خلاص میکرد رو میتونستی بشنوی
ا.ت نفس عمیقی از ترس کشید و با ترس کمی عقب رفت
تهیونگ بازو های ا.ت و گرفت و با نگرانی بهش نگاه کرد: خوبی؟چیزیت نشد؟؟؟؟
ا.ت که از ترس میلرزید سرش رو تکون داد:...ن...نه
تهیونگ ا.ت و بغل کرد و نفس عمیقی کشید.
جیهوپ با نگرانی سمتشون برگشت: این صدا برای چیه؟؟؟چیشد؟؟؟
مهماندار اب دهنش رو قورت داد: همه مردن...فقط اون مجرم زندس...اسلحه داره...حالا باید چیکار کنیم؟
تهیونگ: نزدیک ترین کشور ژاپنه...باید بریم اونجا
تهیونک روی صندلیش نشست و گفت: شما بشینید...جیهوپ به برج مراقبت ژاپن خبر بده...
جیهوپ با گرفتن کد خبر رو اعلام کرد اما جوابی دریافت نکرد.
بعد از چند بار تکرار کردن سوال برج مراقب جواب داد:
دولت ژاپن اجازه همچین کاری رو به شما نمیده به کشو خودتون برگردید وگرنه توسط پهپاد های خودکار ژاپن مورد هدف قرار میگیرید...تکرار میکنم
اون لحظه همه چی در حال حرکت بود...اما هیچی حس نمیشد،صدایی رو نمیشد شنید...
نا امیدی تا خود قلب نفوذ کرده بود.
تهیونگ چشاش پر از نگرانی بود: سوخت نداریم...نمیتونیم برگردیم...نمیرسیم
ا.ت چشاش سرازیر شد: دولت کره...چی میگه؟
جیهوپ: جواب نمیده...
صدای اون مجرم که از پشت تر شلیک میکرد به گوش میرسید اما چون در ضد گلوله بود اتفاقی نمیافتاد
مهماندار: نکنه....از در پایین بیاد؟؟؟؟
همه سمت در کوچیکی که کف بود نگاه کردن...نه قفل داشت...نه ضد گلوله بود...و این یعنی اول بدبختی...
***
ا.ت و مهماندار هر دو از ترس گوشه نشسته بودن.
مجرم با لبخند ترسناکی روی صندلی نشسته بود و با اسلحه بازی میکرد.
تهیونگ نفس عمیقی کشید و گفت: بزار بقیه برن....من میمونم
مجرم: نه...همه با هم
جیهوپ: حداقل بزار اونا برن
مجرم: نوچ
مجرم لبخندی زد و سمت جیهوپ و تهیونگ که به ناکجا اباد میرفتن تا سوختشون تموم شه رفت.
تهیونگ: توی عوضی هدفت چیه؟؟؟؟
مجرم با گذاشتن اسلحه روی سر تهیونگ اروم گفت:ششششش....هیچی فقط میخوام چند نفری رو بفرستم به درک...
تهیونگ: یه نفر کافی نیست؟؟؟
مجرم: نه خیلی کمه...خیلی کمه
جیهوپ: تو این همه ادم کشتی...
مجرم: چرا انقدر میترسید ترسو های بدبخت....منم باهاتون میمیرم دیگه...عیب نداره
ا.ت اشک ها رو پاک کرد و اروم لب زد: اییی
دستش رو روی شکمش گذاشت.
ا.ت: اییی
تهیونگ با نگرانی به ا.ت نگاه کرد: چیشده؟
مهماندار: دردت میگیره؟؟؟؟
مجرم با اخم و گیجی سمت ا.ت برگشت:ها؟ حامله ای
مهماندار با ضربه پاش به تهیونگ اشاره کرد و اروم کمر ا.ت و نوازش میکرد
تهیونک با برداشت یکی از دستگاها اون رو محکم توی سر مجرم کوبوند...
#سناریو
۶.۱k
۲۵ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.