(اَرباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.6
(اَرباب زاده)𝐏𝔞ⓡŦ.6
م ته*ویو
رفتم به اشپز خونه سر بزنم ببینم وضیعت غذا چطور هست.
ا.ت*ویو
امیدم و از دست ندادم و پاشدم و به غذا درست کردنم.
ادامه دادم،به غذا درست کردن از دوباره شروع نکردم ادامه همون غذا رو ادامه دادم که یهو دیدم خانوم ارباب اومد و گفت
م ته:غذا در چه حال هست
ا.ت:خیلی خوب هست نگران نباشید تا ۱۰ دقیقه دیگه آمدست و خبرتون میکنم
م ته:باشه دخترم
بعدشم رفتش اخیش خیالم راحت شد.
(۱۰ دقیقه بعد)
غذا اماده شد و میز و اماده کردم.
رفتم طبقه 4 که ارباب زاده و خبر کنم.
در زدم گفت
ته:کی هست؟
ا.ت:منم ارباب زوده
ته:بیا تو
رفتم تو و گفتم ..
ا.ت:ارباب زاده غذا.....
نذاشت حرفم و ادامه بدم و دستش و گذاشت رو دهنم گفت
ته:معذرت میخوام بابت امروز من کنترلم و از دست دادم
ا.ت:نباشید ارباب زاده
ته:من از بچگی مادرم و از دست دادم و وقتی فقط ۷ سالم بود و از اون روز بل بعد نمیتونم خودم و کنترل کنم عصابم خیلی ضعیف شده
ا.ت:یعنی خانوم ارباب مادر ناتنی تون هست
ته:متاسفانه مادر ناتنیم هست ازش متنفرم دلم میخواد خفش کنم اونم از من انقدر بدش میاد
ا.ت:من هم هیچ وقت مادر و پدرم و ندیدم من و وقتی نوزاد بودم بردن پرورشگاه.
ته:تو حداقل هیچوقت ندیدیش ولی من دیدم مادرم و دیگه نتونستم ببینمش،روانشناسم بهم گفته به یه دختر احتیاج داری که عاشقش بشی و اونم عاشق تو باشه
ا.ت:ایکاش اون دختر پیدا بشه براتون
ته:اره باید بریم فذا بخوریم امادست
ا.ت:بله امادست
رفتیم سر میز و منم رفتم پیش خانوم ارباب و بهش گفتم که بیاد.
سر میز خانوم ارباب اومد.
و داشت میخورد که یهو گفت
م ته:.......
م ته*ویو
رفتم به اشپز خونه سر بزنم ببینم وضیعت غذا چطور هست.
ا.ت*ویو
امیدم و از دست ندادم و پاشدم و به غذا درست کردنم.
ادامه دادم،به غذا درست کردن از دوباره شروع نکردم ادامه همون غذا رو ادامه دادم که یهو دیدم خانوم ارباب اومد و گفت
م ته:غذا در چه حال هست
ا.ت:خیلی خوب هست نگران نباشید تا ۱۰ دقیقه دیگه آمدست و خبرتون میکنم
م ته:باشه دخترم
بعدشم رفتش اخیش خیالم راحت شد.
(۱۰ دقیقه بعد)
غذا اماده شد و میز و اماده کردم.
رفتم طبقه 4 که ارباب زاده و خبر کنم.
در زدم گفت
ته:کی هست؟
ا.ت:منم ارباب زوده
ته:بیا تو
رفتم تو و گفتم ..
ا.ت:ارباب زاده غذا.....
نذاشت حرفم و ادامه بدم و دستش و گذاشت رو دهنم گفت
ته:معذرت میخوام بابت امروز من کنترلم و از دست دادم
ا.ت:نباشید ارباب زاده
ته:من از بچگی مادرم و از دست دادم و وقتی فقط ۷ سالم بود و از اون روز بل بعد نمیتونم خودم و کنترل کنم عصابم خیلی ضعیف شده
ا.ت:یعنی خانوم ارباب مادر ناتنی تون هست
ته:متاسفانه مادر ناتنیم هست ازش متنفرم دلم میخواد خفش کنم اونم از من انقدر بدش میاد
ا.ت:من هم هیچ وقت مادر و پدرم و ندیدم من و وقتی نوزاد بودم بردن پرورشگاه.
ته:تو حداقل هیچوقت ندیدیش ولی من دیدم مادرم و دیگه نتونستم ببینمش،روانشناسم بهم گفته به یه دختر احتیاج داری که عاشقش بشی و اونم عاشق تو باشه
ا.ت:ایکاش اون دختر پیدا بشه براتون
ته:اره باید بریم فذا بخوریم امادست
ا.ت:بله امادست
رفتیم سر میز و منم رفتم پیش خانوم ارباب و بهش گفتم که بیاد.
سر میز خانوم ارباب اومد.
و داشت میخورد که یهو گفت
م ته:.......
۴.۳k
۱۲ آذر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.