fake taehyung
fake taehyung
part*15
غرق چشمای هم بودیم و لحظه خیلی خیالی بود
ا/ت
همونطوری که دنس میکردیم نتونستم تحمل کنم و زبون وا کردم
ا/ت: تهیونگ
تو چشمام نگا کرد و:
تهیونگ: بله
ا/ت: چرا میخوای عوضم کنی من نمیخوام خل بشم..
تهیونگ: اومم منظورت چیه تمشک
ا/ت: اینک داری روز به روز بیشتر بهم نزدیک میشی
مکثی کرد و لبخندی زد و جلوتر اومد و آروم تو گوشم گفت: نظرت چیه فراموش کنی و فقط الان خوش باشی
از حرفش حرصم گرفت و فورا تند ازش جدا شدم و دو قدم عقبتر رفتم
ا/ت: تو متوجه نیستی واقعا یعنی خدتو اینجوری میزنی به بیخیالی
تهیونگ: هانا چرا اینطوری شدی
با حرفش انگار یه سطل بزرگ آب ریختن رو سرم چون انگار واقعا همه چیرو فراموش کرده بود
دید تهیونگ
ا/ت یهو بغض گرفت و ادامه داد:
ا/ت: تهیونگ تو چطور میتونی انقدر بیخیال باشی ها من میخواستم فراموش کنم ولی اینکه تو بهم نزدیک میشی حس میکنم دارم به خودم خیانت میکنم چون تو به من
یهو مکث کرد و شروع به گریه کرد..
با دیدن گریه اش نتونستم تحمل کنم و محکم بغلش کردم
دید ا/ت
وقتی بغلم کرد فقط زود از بغلش جدا شدم چون واقعا داشتم دیوونه میشدم و نمیدونم تو چه حالی بودم
دید تهیونگ
کاش فقط میتونستم گریه شو قطع کنم و حالشو خوب کنم ولی اون یکی که باعث این حالش بود خودم بود
ا/ت: تو فقط به فکر خودتی و باهام خوشگذرونی کردی در حالی که منو نابود کردی
من میتونستم یه زندگی شاد داشته باشم و عاشق یه نفر بشم ولی تو همه احساسمو از بین بردی
تهیونگ: من حتی نمیدونم چجوری چجوری متاسف باشم
ا/ت: ههه عجب
تهیونگ: اگه به عقب برمیگشتم میتونست بهتر از الان باشه و حال تو خوب باشه من خیلی متاسفم
ا/ت مکثی کرد و اشکاشو با دستاش پاک کرد و بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت
ا/ت: هیچی نگو فقط ازم دور بمون
دید تهیونگ
شب خیلی سختی بود و من کنار اجاق نشسته بودم و به اتیش زل زده بودم فکر کنم منم مثل اتیش دل هانا رو سوزوندم و نمیتونم درمانش کنم
من فکر میکردم هانا حالش خوبه ولی اون داغونه و من چشمامو رو همه احساساتش بستم
کاش اونروزی ک پدرش اومد ملاقاتم فقط ردش میکردم و ازشون دور میموندم
همونجوری نشسته بودم که فکری به سرم زد
شاید فقط این راهش باشه که حالش خوب بشه
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
part*15
غرق چشمای هم بودیم و لحظه خیلی خیالی بود
ا/ت
همونطوری که دنس میکردیم نتونستم تحمل کنم و زبون وا کردم
ا/ت: تهیونگ
تو چشمام نگا کرد و:
تهیونگ: بله
ا/ت: چرا میخوای عوضم کنی من نمیخوام خل بشم..
تهیونگ: اومم منظورت چیه تمشک
ا/ت: اینک داری روز به روز بیشتر بهم نزدیک میشی
مکثی کرد و لبخندی زد و جلوتر اومد و آروم تو گوشم گفت: نظرت چیه فراموش کنی و فقط الان خوش باشی
از حرفش حرصم گرفت و فورا تند ازش جدا شدم و دو قدم عقبتر رفتم
ا/ت: تو متوجه نیستی واقعا یعنی خدتو اینجوری میزنی به بیخیالی
تهیونگ: هانا چرا اینطوری شدی
با حرفش انگار یه سطل بزرگ آب ریختن رو سرم چون انگار واقعا همه چیرو فراموش کرده بود
دید تهیونگ
ا/ت یهو بغض گرفت و ادامه داد:
ا/ت: تهیونگ تو چطور میتونی انقدر بیخیال باشی ها من میخواستم فراموش کنم ولی اینکه تو بهم نزدیک میشی حس میکنم دارم به خودم خیانت میکنم چون تو به من
یهو مکث کرد و شروع به گریه کرد..
با دیدن گریه اش نتونستم تحمل کنم و محکم بغلش کردم
دید ا/ت
وقتی بغلم کرد فقط زود از بغلش جدا شدم چون واقعا داشتم دیوونه میشدم و نمیدونم تو چه حالی بودم
دید تهیونگ
کاش فقط میتونستم گریه شو قطع کنم و حالشو خوب کنم ولی اون یکی که باعث این حالش بود خودم بود
ا/ت: تو فقط به فکر خودتی و باهام خوشگذرونی کردی در حالی که منو نابود کردی
من میتونستم یه زندگی شاد داشته باشم و عاشق یه نفر بشم ولی تو همه احساسمو از بین بردی
تهیونگ: من حتی نمیدونم چجوری چجوری متاسف باشم
ا/ت: ههه عجب
تهیونگ: اگه به عقب برمیگشتم میتونست بهتر از الان باشه و حال تو خوب باشه من خیلی متاسفم
ا/ت مکثی کرد و اشکاشو با دستاش پاک کرد و بدون اینکه بهم نگاه کنه گفت
ا/ت: هیچی نگو فقط ازم دور بمون
دید تهیونگ
شب خیلی سختی بود و من کنار اجاق نشسته بودم و به اتیش زل زده بودم فکر کنم منم مثل اتیش دل هانا رو سوزوندم و نمیتونم درمانش کنم
من فکر میکردم هانا حالش خوبه ولی اون داغونه و من چشمامو رو همه احساساتش بستم
کاش اونروزی ک پدرش اومد ملاقاتم فقط ردش میکردم و ازشون دور میموندم
همونجوری نشسته بودم که فکری به سرم زد
شاید فقط این راهش باشه که حالش خوب بشه
#تهیونگ
#فیک
#سناریو
۱۴.۶k
۰۸ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.