‹ تبهڪارِ شَرور...🍻📵 ›
‹ تبهڪارِ شَرور...🍻📵 ›
⤹ #ᑭᗩᖇT_7 ⤸
یونگی ولی دستشو عصبی دور لبش کشید و با نگاه خیرهی که بهم انداخت از اتاق بیرون رفت.
نفس حبس شدمو آروم بیرون فرستادم که کوک با خنده گفت
- خوب ازش ترسیدیا!
همون طور که یه لیوان آب برای خودم ریختم گفتم
- یه نگاه به سر و وضعم بنداز میفهمی چرا ترسیدم ازش.
به طرف یخچال کوچیک اتاق رفت و یه کمپوت درآورد و مشغول خوردنش شد.
هرچقدر یونگی موهاش سیاه و برنزه بود برعکس میلاد سفید و بور بود، و قد یونگی یکم از کوک بلند تر بود.
ولی متاسفانه باید اعتراف کنم جذابیت یونگی مثله ابهتش ترستاکه.
سرمم که تموم شد پرستار اومد و جداش کرد، همون لحظه یونگی وارد اتاق شد.
اخماش هنوز درهم بود و واسم سواله از اولم همین مدلی با اخماش بدنیا اومده؟
- مرخص شدی جمع کن بریم چند ساعت علاف شدیم!
دندون روی جیگرم میزارم که حرفی نزنم و باعث نشه وضعیتم از این بدتر شه.
توی راه روی بیمارستان نگاه تمومه پرستارا روی یونگی بود، چی از این تلخک میخواستن؟
جذابیت و تکبرش انگار همه رو گرفته بود.
شونه به شونه هم از بیمارستان بیرون زدیم اونقدر لجباز بود که نذاشت کوک کمکم کنه و خودش تخس دستمو گرفت.
ته هون در ماشینو باز کرد و سوار شدیم. یونگیم کنارم عقب نشست و جوری چسبیده بود بهم که نفسم و دوباره حبس کردم از این نزدیکی که....
بشه گربه هام تا فردا صبر کنید
⤹ #ᑭᗩᖇT_7 ⤸
یونگی ولی دستشو عصبی دور لبش کشید و با نگاه خیرهی که بهم انداخت از اتاق بیرون رفت.
نفس حبس شدمو آروم بیرون فرستادم که کوک با خنده گفت
- خوب ازش ترسیدیا!
همون طور که یه لیوان آب برای خودم ریختم گفتم
- یه نگاه به سر و وضعم بنداز میفهمی چرا ترسیدم ازش.
به طرف یخچال کوچیک اتاق رفت و یه کمپوت درآورد و مشغول خوردنش شد.
هرچقدر یونگی موهاش سیاه و برنزه بود برعکس میلاد سفید و بور بود، و قد یونگی یکم از کوک بلند تر بود.
ولی متاسفانه باید اعتراف کنم جذابیت یونگی مثله ابهتش ترستاکه.
سرمم که تموم شد پرستار اومد و جداش کرد، همون لحظه یونگی وارد اتاق شد.
اخماش هنوز درهم بود و واسم سواله از اولم همین مدلی با اخماش بدنیا اومده؟
- مرخص شدی جمع کن بریم چند ساعت علاف شدیم!
دندون روی جیگرم میزارم که حرفی نزنم و باعث نشه وضعیتم از این بدتر شه.
توی راه روی بیمارستان نگاه تمومه پرستارا روی یونگی بود، چی از این تلخک میخواستن؟
جذابیت و تکبرش انگار همه رو گرفته بود.
شونه به شونه هم از بیمارستان بیرون زدیم اونقدر لجباز بود که نذاشت کوک کمکم کنه و خودش تخس دستمو گرفت.
ته هون در ماشینو باز کرد و سوار شدیم. یونگیم کنارم عقب نشست و جوری چسبیده بود بهم که نفسم و دوباره حبس کردم از این نزدیکی که....
بشه گربه هام تا فردا صبر کنید
۱.۹k
۱۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.