عشق یهوییpart 4
تهیونگ گفت :امروز ساعت ۶ صبح میرم تا زود برگردم وبریم شهربازی بریم خرید وکلی چیز دیگه و یه عالمه پیشتون باشم
ا/ت: خسته که نمیشی
تهیونگ:من به خاطر شماها کاری میکنم
ا/ت: لپشو بوس کردم وگفتم:ممنونم که هستی خیلی خیلی دوست دارم.
تهیونگ:منم همینطور
و تو بغل هم خوابیدن.
فردا صبح شد ساعت ۶ شد
*نظر ادمین*
تهیونگ بیدار شد لباسشو عوض کرد وبعد رفت کفش پوشید ورفت سوار ماشین شد ورفت سوار ماشین شد.
وبعد ا/ت ساعت ۹ بیدار شد رفت به خدمتکارا گفت که صبحونه درست کنن برای خودش وتانیا و هر موقع اماده شد صداش کنن وبعد رفت تو حیاط تانیا هم رفت با تبلتش بازی کنه🔮
ا/ت هم تو حیاط به گل ها اب میداد و رفت رو تاب حیاط نشست و خدمتکارا صداش زدن رفتن با تانیا صبحونه خوردن وبعد رفت یه فیلم ترسناک دیدساعت ۱۲ بود و منتظر تهیونگ بود فیلم تموشد وصدای ایفون اومد
موندین تو خماری🪅
*پایان*
باید ۱۰ تایی بشیم تا ادامه بزارم وکامنت هم بزارید♥️
ا/ت: خسته که نمیشی
تهیونگ:من به خاطر شماها کاری میکنم
ا/ت: لپشو بوس کردم وگفتم:ممنونم که هستی خیلی خیلی دوست دارم.
تهیونگ:منم همینطور
و تو بغل هم خوابیدن.
فردا صبح شد ساعت ۶ شد
*نظر ادمین*
تهیونگ بیدار شد لباسشو عوض کرد وبعد رفت کفش پوشید ورفت سوار ماشین شد ورفت سوار ماشین شد.
وبعد ا/ت ساعت ۹ بیدار شد رفت به خدمتکارا گفت که صبحونه درست کنن برای خودش وتانیا و هر موقع اماده شد صداش کنن وبعد رفت تو حیاط تانیا هم رفت با تبلتش بازی کنه🔮
ا/ت هم تو حیاط به گل ها اب میداد و رفت رو تاب حیاط نشست و خدمتکارا صداش زدن رفتن با تانیا صبحونه خوردن وبعد رفت یه فیلم ترسناک دیدساعت ۱۲ بود و منتظر تهیونگ بود فیلم تموشد وصدای ایفون اومد
موندین تو خماری🪅
*پایان*
باید ۱۰ تایی بشیم تا ادامه بزارم وکامنت هم بزارید♥️
۵.۶k
۲۱ اردیبهشت ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.