پارت دوازدهم
هشت ماه از مرگ مامان بابا میگذره دیگه از اون مهرسای شیطون بقول مهراد اتیش پاره خبری نیست کارم شده گریه کردنو گوشه ی اتاق نشستن مهراد سعی میکنه منو از این حال و هوا بیرون بیاره ولی هرکاری کرد چیزی نشد حال خودش بدتر از من بود ولی سعی میکرد نشون نده از دانشگاهم عقب موندم از اون روز به بعد به جز مراسم ختم سورن و ندیدم خیلی دلم براش تنگ شده نمیدونم چرا پیشش ارامش میگیرم صدای در اتاقم اومد پشت بندش صدای مهراد که داشت منو صدا میزد اخه بین کمدمو میز ارایش نشسته بودم یه ذره که دوروبرو نگاه کرد پیدام کرد اومد کنارم نشست دستامو گرفت تو دستش یه بوسه زد روش مهراد:اجی گلم نمیخوای بیای بیرون من:نه مهراد:مهرسا چرا خودتو اذیت میکنی دو ماهه خودتو تو اتاق حبس کردی نیومدی ببینی بیرون چه خبره سورن چند دفعه اومده اینجا حالتو پرسیده ایدا هم میاد هر موقع هم میاد اتاقت گریه میکنه میره خونه نمیخوای به خودت بیای پارت بعدی
۵.۶k
۰۲ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.