now post
part 21❄️
Cherry chocolate🍒🍫
یک ماه از اومدن پدر و مادرم به کره گذشت با هانا ازدواج کردم و امروز پرواز داشتیم به سمت رم پدرم قبلا توی فلورانس بوده اما الان بهخاطر من و هانا اومدن رم
پدر مادر هانا برگشتن کشور خودشون و هانا رو سپردن به من
هانا:جیمین وقتی رسیدیم رم منو باید ببری رود تیبر
جیمین:اووو حتما لیدی
هانا
رسیدیم ایتالیا خیلی دوست داشتم بیام و از بچگی ارزوم بود اینجا خیلی قشنگ بود غذا های خوب گل های زیبا و خیابان های تنگ و تاریک انگار اینجا گرد جادو پاشیده بودن هر قسمتی از این شهر بوی خواب و خیال میداد یک هفته گذشته بود ولی من باورم نمیشد اومدم اینجا
الان دیگه زمستون بود و نم نم بارون میومد و هوا گرفته بود
توی خیابون اروم اروم راه میرفتم که گوشیم زنگ خورد و منو از اون حال و هوا بیرون کشید
هانا:همین نیم ساعت پیش زنگ زدی
جیمین:خب چیکار کنم دلم برای صدات تنگ میشه
هانا:جیمیننن انقدر زبون نریز من تا یه زره ارامش میگیرم زنگ میزنی منو از اون ارامشی که دارم جدا میکنی
جیمین با خنده گفت
جیمین:باشههه ببخشید
هانا:جیمین به خدا گوشیم رو خاموش میکنمااا
جیمین:شما گوشیتو خاموش کن ببین من باهات چیکار میکنم
هانا:عهههه تهدید میکنی
جیمین:اینجوری فکر کن
هانا:خاموش میکنم تو هم هیچکاری نمیتونی بکنی
جیمین:هانا باشه باشه زنگ نمیزنم گوشیتو خاموش نکن خطرناکه
هانا:چرا
جیمین:اولا تو یه کشور غریبه ای دوما هیث رو فراموش نکن سوما اگه خاموش کنی من میدونم و تو
هانا:اوو راست میگی باشه ولی زنگ نزن دیگه
جیمین:ببینم میخوای چیکار کنی که همش میگی زنگ نزن
هانا: واییی جیمیننن
جیمین:بااششهههههه خدافظ عشقمممم
هانا:فعلا
گوشی رو قطع کردم و بوی پیتزا مثل نوار ابریشمی از زیر بینیم رد شد و منو سمت خودش کشید
امروز بهترین روز زندگیم بود دوربینم باهام بود و کلی عکس خوشگل از همه چیززز گرفتم
برگشتم خونه دیدم هیچکس خونه نیست
زنگ زدم به جیمین اما جواب نداد
زنگ زدم به مامان باباش ولی اونا هم جواب ندادن
ترسیدم که نکنه اتفاقی براشون افتاده باشه زنگ زدم به دست راست باباش ولی اونم جواب نداد
هیچکاری ازم برنمیومد و همین داشت دیوونم میکرد رفتن روی کاناپه نشستم و بعد چند ساعت که گذشت خوابم برد
با صدای ایفون از خواب بیدار شدم جیمین هیچوقت زنگ نمیزد
ساعت ۴ بود غرق خواب بودم و بدون اینکه نگاه کنم در رو باز کردم چون فکر میکردم جیمینه
ولیی.....
لایک و کامنت فراموش نشه.❄️
Cherry chocolate🍒🍫
یک ماه از اومدن پدر و مادرم به کره گذشت با هانا ازدواج کردم و امروز پرواز داشتیم به سمت رم پدرم قبلا توی فلورانس بوده اما الان بهخاطر من و هانا اومدن رم
پدر مادر هانا برگشتن کشور خودشون و هانا رو سپردن به من
هانا:جیمین وقتی رسیدیم رم منو باید ببری رود تیبر
جیمین:اووو حتما لیدی
هانا
رسیدیم ایتالیا خیلی دوست داشتم بیام و از بچگی ارزوم بود اینجا خیلی قشنگ بود غذا های خوب گل های زیبا و خیابان های تنگ و تاریک انگار اینجا گرد جادو پاشیده بودن هر قسمتی از این شهر بوی خواب و خیال میداد یک هفته گذشته بود ولی من باورم نمیشد اومدم اینجا
الان دیگه زمستون بود و نم نم بارون میومد و هوا گرفته بود
توی خیابون اروم اروم راه میرفتم که گوشیم زنگ خورد و منو از اون حال و هوا بیرون کشید
هانا:همین نیم ساعت پیش زنگ زدی
جیمین:خب چیکار کنم دلم برای صدات تنگ میشه
هانا:جیمیننن انقدر زبون نریز من تا یه زره ارامش میگیرم زنگ میزنی منو از اون ارامشی که دارم جدا میکنی
جیمین با خنده گفت
جیمین:باشههه ببخشید
هانا:جیمین به خدا گوشیم رو خاموش میکنمااا
جیمین:شما گوشیتو خاموش کن ببین من باهات چیکار میکنم
هانا:عهههه تهدید میکنی
جیمین:اینجوری فکر کن
هانا:خاموش میکنم تو هم هیچکاری نمیتونی بکنی
جیمین:هانا باشه باشه زنگ نمیزنم گوشیتو خاموش نکن خطرناکه
هانا:چرا
جیمین:اولا تو یه کشور غریبه ای دوما هیث رو فراموش نکن سوما اگه خاموش کنی من میدونم و تو
هانا:اوو راست میگی باشه ولی زنگ نزن دیگه
جیمین:ببینم میخوای چیکار کنی که همش میگی زنگ نزن
هانا: واییی جیمیننن
جیمین:بااششهههههه خدافظ عشقمممم
هانا:فعلا
گوشی رو قطع کردم و بوی پیتزا مثل نوار ابریشمی از زیر بینیم رد شد و منو سمت خودش کشید
امروز بهترین روز زندگیم بود دوربینم باهام بود و کلی عکس خوشگل از همه چیززز گرفتم
برگشتم خونه دیدم هیچکس خونه نیست
زنگ زدم به جیمین اما جواب نداد
زنگ زدم به مامان باباش ولی اونا هم جواب ندادن
ترسیدم که نکنه اتفاقی براشون افتاده باشه زنگ زدم به دست راست باباش ولی اونم جواب نداد
هیچکاری ازم برنمیومد و همین داشت دیوونم میکرد رفتن روی کاناپه نشستم و بعد چند ساعت که گذشت خوابم برد
با صدای ایفون از خواب بیدار شدم جیمین هیچوقت زنگ نمیزد
ساعت ۴ بود غرق خواب بودم و بدون اینکه نگاه کنم در رو باز کردم چون فکر میکردم جیمینه
ولیی.....
لایک و کامنت فراموش نشه.❄️
۳.۰k
۲۱ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.