THE SPY🌘🖤
THE SPY🌘🖤
PART|3۲
(جیمین: ,بکهیون:-)
-هی جیمین؟خوبی حالت چطوره؟
به محض اینکه تماس وصل شد بکهیون شروع کرد به حرف زدن.
آره آره خوبم بکهیون،فقط گوش کن
ببین من الان خدمتکار شخصی وی هستم.
-چی؟جدی؟
آره و کارم از دوروز دیگه شروع میکنم،بنظرم این بهترین موقعیت برای جمع آوری اطلاعاته.
-آره فقط حواست باشه ممکنه اتاقش دوربین داشته باشه.
اوکی،فعلا.
-فعلا.
و این اولین باری بود که جیمین اجازه داد تا بکهیون خداحافظی کنه.
****
با اجازهی ورودی که گرفت وارد شد.
(جونگکوک: ،تهیونگ:-)
برای چی این کارو کردی؟
- چه کاری؟
خودتو نزن به اون راه
- اگه میدونستم وقتمو با این سوال های مسخره هدر نمیدادم.
برای چی گفتی که جیمین فقط خدمتکار شخصی خودت باشه؟
-آها، پس منظورت این بود.
و خودکارش رو که داشت باهاش چندین برگه رو امضا میکرد و گذاشت روی میز و به پشتی صندلی تکیه داد و عمیق به چشمای پسر زل زد.
-خب...تو نیازی به خدمتکار نداری، بیشتر کارهات و که خدمتکار ها انجام میدن و اکثر اوقات هم خونه نیستی.
چه ربطی داره؟
- ربطش خیلی معلومه و همینطور اون پسر آسیب دیده نباید زیاد بهش فشار وارد بشه وگرنه ممکنه دردسر جدیدی بوجود بیاد.
اصلا حرفاتو نمیفهمم ،من فقط میخوام که اون پسر خدمتکار منم باشه.
- چرا؟(باشک)
چی؟چون...چون منم به خدمتکار نیاز دارم.
-خدمتکار های عمارت هستند، توهم کار زیادی نداری.
اما...
- با این کارات داری منو به شک میدازی که اون پسر داره برات مهم میشه....یا همین حالا هم مهم شده.
و با چشمایی که خوانا نبود به پسر زل زد.
جونگکوک دندون هاشو روی هم فشار داد.
درحالی که سرشو تکون میداد سمت در رفت و بعد از خروجش با تمام قدرت کوبید.
جوری که ستون های خونه به لرزه درآمد.
تهیونگ دوباره خودکار و برداشت و مشغول بررسی کاغذ ها شد اما این دفعه با ذهنی مشوش.
حمایت؟💛✨
PART|3۲
(جیمین: ,بکهیون:-)
-هی جیمین؟خوبی حالت چطوره؟
به محض اینکه تماس وصل شد بکهیون شروع کرد به حرف زدن.
آره آره خوبم بکهیون،فقط گوش کن
ببین من الان خدمتکار شخصی وی هستم.
-چی؟جدی؟
آره و کارم از دوروز دیگه شروع میکنم،بنظرم این بهترین موقعیت برای جمع آوری اطلاعاته.
-آره فقط حواست باشه ممکنه اتاقش دوربین داشته باشه.
اوکی،فعلا.
-فعلا.
و این اولین باری بود که جیمین اجازه داد تا بکهیون خداحافظی کنه.
****
با اجازهی ورودی که گرفت وارد شد.
(جونگکوک: ،تهیونگ:-)
برای چی این کارو کردی؟
- چه کاری؟
خودتو نزن به اون راه
- اگه میدونستم وقتمو با این سوال های مسخره هدر نمیدادم.
برای چی گفتی که جیمین فقط خدمتکار شخصی خودت باشه؟
-آها، پس منظورت این بود.
و خودکارش رو که داشت باهاش چندین برگه رو امضا میکرد و گذاشت روی میز و به پشتی صندلی تکیه داد و عمیق به چشمای پسر زل زد.
-خب...تو نیازی به خدمتکار نداری، بیشتر کارهات و که خدمتکار ها انجام میدن و اکثر اوقات هم خونه نیستی.
چه ربطی داره؟
- ربطش خیلی معلومه و همینطور اون پسر آسیب دیده نباید زیاد بهش فشار وارد بشه وگرنه ممکنه دردسر جدیدی بوجود بیاد.
اصلا حرفاتو نمیفهمم ،من فقط میخوام که اون پسر خدمتکار منم باشه.
- چرا؟(باشک)
چی؟چون...چون منم به خدمتکار نیاز دارم.
-خدمتکار های عمارت هستند، توهم کار زیادی نداری.
اما...
- با این کارات داری منو به شک میدازی که اون پسر داره برات مهم میشه....یا همین حالا هم مهم شده.
و با چشمایی که خوانا نبود به پسر زل زد.
جونگکوک دندون هاشو روی هم فشار داد.
درحالی که سرشو تکون میداد سمت در رفت و بعد از خروجش با تمام قدرت کوبید.
جوری که ستون های خونه به لرزه درآمد.
تهیونگ دوباره خودکار و برداشت و مشغول بررسی کاغذ ها شد اما این دفعه با ذهنی مشوش.
حمایت؟💛✨
۲.۵k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.