پارت اول
بین خواب و بیداری بودم احساس میکردم یکی داره صدام میکنه ولی حس جواب دادنش نبود بیخیال شدم و به ادامه خوابم رسیدم,
یه دفعه یه صدای بدی تو اتاق پیچید نفسم بند اومد و احساس کردم کمر به دو قسمت مساوی تقسیم شده از شک چشمام اندازه نلبکی شده بود ولی صدا ها هنوز بود برگشتم طرف صدا که تازه دوزاریم افتاد, بلهههههه مادر گل من بازم نتونسته منو بیدار کنه به زور متوسل شده من بیچاررو از تخت انداخته پایین.
من:اخخخ مامان این چه کاری بود اخه کمرم داره میشکنه.
مامان:مامان و یامان یه ساعت بالا سرت دارم صدات میکنم بلند نشی این ممیشه, پاشو پاشو ببینم الان مدرست دیر میشه.
همین جوری بی حس بهش نگا میکردم که یک دادی زد نویان پرید تو اتاق :مگه با تو نیستم پاشوووو.
من:چشم اخه چرا خشونت نشون میدی عزیز من.
نویان که جلو در اتاق وایساده بود گفت :اخخ نفس دست رو دلم نزار که خونه مامان گلی منم مثل شما و بلکه بدتر بیدارم کرده, برگشت طرف مامان و با حالت زاری گفت:اخه مامان گلم کی روی کسی که خوبیده اب یخ میریزه هنوزم تن و بدنم یخه.
مامان:حقتونه من نمیدونم شما دوتا به کی رفتید که انقدر تنبلید عین خرس میخوابید پاشید ببینم الان کلاساتون شروع میشه.
مامان که رفت نویانم با خودش برد منم زود لباس مدرسمو پوشیدم و رفتم مقر فرماندهی مامی جون.
زود یه لقمه نون پنیر گردو برداشتم و دوییدم بیرون که مامان صدام کرد:نفس مادر امروز تا ساعت چند کلاس داری؟
من:مامانی امروز تا یک مدرسه ام بعدشم تا چهار اموزشگاهم کلاس دارم.
مامان:وا دخترم با تون لقمه که نمیتونی سر پا بمونی زود رفت و دوتا دیگه گرفت اورد.
من:لپشو بوسیدم مرسی مامان جوننننننن
دوییدم بیرون نویام با دوستاش رفت منم به طرف مدرسه راه افتادم راه مدرسه زیاد دور نبود با یه اتوبوس میرسیدم سوار اتوبوس شدم چون کاری نداشتم رفتم تو فکر (من دختری کمر باریکم و چشم ابرو مشکی قدم بلنده یعنی حدود ۱۶۸میشه دوتا داداش دارم البته بهتره بگم داشتمکه یکیش همین نویان خان بود که یه سال ازم بزرگتره و لی من بهش داداش کوچیکه میگم اونم کلی حرص میخوره اسم مامای نسیم واسم بابام کامرانه وضع مادی مون که خوبه نه خیلی پول داریم نه خیلی متوسط یه چیزی تو مایه های متوسط رو به بالا من که خونمون رو خیلی دوست دارم از در که وارد میشی……………
ادامه دارد ………
لطفا حمایت کنید و نظراتتون رو کامنت کنید.
ممنون از همه شما دوستان.
#عشق #تکست_خاص
یه دفعه یه صدای بدی تو اتاق پیچید نفسم بند اومد و احساس کردم کمر به دو قسمت مساوی تقسیم شده از شک چشمام اندازه نلبکی شده بود ولی صدا ها هنوز بود برگشتم طرف صدا که تازه دوزاریم افتاد, بلهههههه مادر گل من بازم نتونسته منو بیدار کنه به زور متوسل شده من بیچاررو از تخت انداخته پایین.
من:اخخخ مامان این چه کاری بود اخه کمرم داره میشکنه.
مامان:مامان و یامان یه ساعت بالا سرت دارم صدات میکنم بلند نشی این ممیشه, پاشو پاشو ببینم الان مدرست دیر میشه.
همین جوری بی حس بهش نگا میکردم که یک دادی زد نویان پرید تو اتاق :مگه با تو نیستم پاشوووو.
من:چشم اخه چرا خشونت نشون میدی عزیز من.
نویان که جلو در اتاق وایساده بود گفت :اخخ نفس دست رو دلم نزار که خونه مامان گلی منم مثل شما و بلکه بدتر بیدارم کرده, برگشت طرف مامان و با حالت زاری گفت:اخه مامان گلم کی روی کسی که خوبیده اب یخ میریزه هنوزم تن و بدنم یخه.
مامان:حقتونه من نمیدونم شما دوتا به کی رفتید که انقدر تنبلید عین خرس میخوابید پاشید ببینم الان کلاساتون شروع میشه.
مامان که رفت نویانم با خودش برد منم زود لباس مدرسمو پوشیدم و رفتم مقر فرماندهی مامی جون.
زود یه لقمه نون پنیر گردو برداشتم و دوییدم بیرون که مامان صدام کرد:نفس مادر امروز تا ساعت چند کلاس داری؟
من:مامانی امروز تا یک مدرسه ام بعدشم تا چهار اموزشگاهم کلاس دارم.
مامان:وا دخترم با تون لقمه که نمیتونی سر پا بمونی زود رفت و دوتا دیگه گرفت اورد.
من:لپشو بوسیدم مرسی مامان جوننننننن
دوییدم بیرون نویام با دوستاش رفت منم به طرف مدرسه راه افتادم راه مدرسه زیاد دور نبود با یه اتوبوس میرسیدم سوار اتوبوس شدم چون کاری نداشتم رفتم تو فکر (من دختری کمر باریکم و چشم ابرو مشکی قدم بلنده یعنی حدود ۱۶۸میشه دوتا داداش دارم البته بهتره بگم داشتمکه یکیش همین نویان خان بود که یه سال ازم بزرگتره و لی من بهش داداش کوچیکه میگم اونم کلی حرص میخوره اسم مامای نسیم واسم بابام کامرانه وضع مادی مون که خوبه نه خیلی پول داریم نه خیلی متوسط یه چیزی تو مایه های متوسط رو به بالا من که خونمون رو خیلی دوست دارم از در که وارد میشی……………
ادامه دارد ………
لطفا حمایت کنید و نظراتتون رو کامنت کنید.
ممنون از همه شما دوستان.
#عشق #تکست_خاص
۷.۳k
۱۴ آذر ۱۳۹۹
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.