بلک رز part 47
رزی
روی صندلی پارک نشستم و منتظر جنی موندم .
از جایی که خانوم خیلی عاشق چشم و ابروی خودشه .
رفته بود آرایشگاه که موهاشو رنگ کنه و از جای که منم اصلا حوصله نداشتم از آرایشگاه بیرون زدم
و اومدم توی یه پارک خلوت که از هوا لذت ببرم .
گوشیمو در آوردم و به شماره جیمین که جنی واسم
پیدا کرده بود زل زدم. دلم میخواست بهش زنگ بزنم ...
ولی زنگ بزنم چی بگم ؟!
اگه بگه چرا زنگ زدی چی ؟!
بگم دلم واست تنگ شده ؟؟؟
نه بابا خیلی ضایع میشه ، بهتره بگم بهش حوصلم سر رفته بود ...
نه اینم خوب نیست...
پشیمون شدم اصلا بهش زنگ نمیزنم ...
کَل کَل کردن با خودمو تموم کردم و کلافه گوشی رو خاموش کردم
و تو جیبم گذاشتم ، نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم
از هوای تازه لذت ببرم که با جیغ یکی پشت گوشم از جا پریدم...
اون شخص : سلاممممممممممممممم
با سرعت سرمو برگردوندم و به فردی که پشت سرم بود نگاه کردم .
کاملآ شوکه شده بودم و زبونم بند اومده بود ...
بعد چند ثانیه به حرف اومدم .
رزی: لیسااااااااااا ؟؟؟؟؟؟؟
لیسا : آره خودمم گرلللل
از اون حالت وحشت زده در اومدم و بهش توپیدم...
رزی: میکشت زنیکه عنتر منو میترسونییی
سمتش هجوم بردم و موهاشو کشیدم، انگار نه انگار
که دوست صمیمی قدیمیمو بعد چند سال دوباره دیدم ...
لیسا: ای ای ای اونیییی ول کن موهامووووو
موهاشو ول کردم و به قیافه مظلومش نگاه کردم ...
تحمل نکردم و پریدم بغلش ،
رزی: دختره دیوونه دلم واست تنگ شده بود
لیسا: منم چهیونگگگگ ، نمیدونی چقدر خوشحال شدم که دیدمت ...
اشگ تو چشمام جمع شده بود، تمام خاطراتم با لیسا از جلوی چشمام رد میشد.
ما تقریبا همهی روز رو با همدیگه میگذروندیم و همیشه ام سر دیر برگشتن به خونه توی دردسر می افتادیم ...
دستشو گرفتم و کشیدمش یه گوشه ، روی یکی از صندلی های پارک جا خوش کردیم
و مشغول حرف زدن شدیم
تقریبا درباره همه چیز باهم صحبت کردیم جوری که نفهمیدم کی زمان گذشت و غروب شد .
خیلی خوشحال بودم که بعد از چند سال بهترین دوست قدیمیم رو دیدم
وقتی که از کره رفتم کلا رابطم رو با دوستام قطع کردم.
البته همش تقصیر روبرتو بود که میگفت باید گذاشته رو ول کنی
و به آینده روبه روت فکر کنی ، از وقتی که یادمه
همیشه زیر گوشم میخوند که تو دختر یه مافیایی باید مثل مافیا ها رفتار کنی و از این چرت و پرتا ...
البته ازش ممنونم اون خیلی در حق من خوبی کرده ،
بیشتر از هر کسی تو دنیا...
مشغول بگو بخند بودیم که چشمم به گوشیم خورد ،
شوکه به صحنه ش خیره موندم ، بازم مثل همیشه کنار لیسا
زمان برام مثل برق و باد گذشت ...
داد نسبتاً بلندی زدم ،
رزی: شیش تماس بی پاسخ از جنیییی !!!
سریع گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم،
ادامه پارت بعد ...
روی صندلی پارک نشستم و منتظر جنی موندم .
از جایی که خانوم خیلی عاشق چشم و ابروی خودشه .
رفته بود آرایشگاه که موهاشو رنگ کنه و از جای که منم اصلا حوصله نداشتم از آرایشگاه بیرون زدم
و اومدم توی یه پارک خلوت که از هوا لذت ببرم .
گوشیمو در آوردم و به شماره جیمین که جنی واسم
پیدا کرده بود زل زدم. دلم میخواست بهش زنگ بزنم ...
ولی زنگ بزنم چی بگم ؟!
اگه بگه چرا زنگ زدی چی ؟!
بگم دلم واست تنگ شده ؟؟؟
نه بابا خیلی ضایع میشه ، بهتره بگم بهش حوصلم سر رفته بود ...
نه اینم خوب نیست...
پشیمون شدم اصلا بهش زنگ نمیزنم ...
کَل کَل کردن با خودمو تموم کردم و کلافه گوشی رو خاموش کردم
و تو جیبم گذاشتم ، نفس عمیقی کشیدم و سعی کردم
از هوای تازه لذت ببرم که با جیغ یکی پشت گوشم از جا پریدم...
اون شخص : سلاممممممممممممممم
با سرعت سرمو برگردوندم و به فردی که پشت سرم بود نگاه کردم .
کاملآ شوکه شده بودم و زبونم بند اومده بود ...
بعد چند ثانیه به حرف اومدم .
رزی: لیسااااااااااا ؟؟؟؟؟؟؟
لیسا : آره خودمم گرلللل
از اون حالت وحشت زده در اومدم و بهش توپیدم...
رزی: میکشت زنیکه عنتر منو میترسونییی
سمتش هجوم بردم و موهاشو کشیدم، انگار نه انگار
که دوست صمیمی قدیمیمو بعد چند سال دوباره دیدم ...
لیسا: ای ای ای اونیییی ول کن موهامووووو
موهاشو ول کردم و به قیافه مظلومش نگاه کردم ...
تحمل نکردم و پریدم بغلش ،
رزی: دختره دیوونه دلم واست تنگ شده بود
لیسا: منم چهیونگگگگ ، نمیدونی چقدر خوشحال شدم که دیدمت ...
اشگ تو چشمام جمع شده بود، تمام خاطراتم با لیسا از جلوی چشمام رد میشد.
ما تقریبا همهی روز رو با همدیگه میگذروندیم و همیشه ام سر دیر برگشتن به خونه توی دردسر می افتادیم ...
دستشو گرفتم و کشیدمش یه گوشه ، روی یکی از صندلی های پارک جا خوش کردیم
و مشغول حرف زدن شدیم
تقریبا درباره همه چیز باهم صحبت کردیم جوری که نفهمیدم کی زمان گذشت و غروب شد .
خیلی خوشحال بودم که بعد از چند سال بهترین دوست قدیمیم رو دیدم
وقتی که از کره رفتم کلا رابطم رو با دوستام قطع کردم.
البته همش تقصیر روبرتو بود که میگفت باید گذاشته رو ول کنی
و به آینده روبه روت فکر کنی ، از وقتی که یادمه
همیشه زیر گوشم میخوند که تو دختر یه مافیایی باید مثل مافیا ها رفتار کنی و از این چرت و پرتا ...
البته ازش ممنونم اون خیلی در حق من خوبی کرده ،
بیشتر از هر کسی تو دنیا...
مشغول بگو بخند بودیم که چشمم به گوشیم خورد ،
شوکه به صحنه ش خیره موندم ، بازم مثل همیشه کنار لیسا
زمان برام مثل برق و باد گذشت ...
داد نسبتاً بلندی زدم ،
رزی: شیش تماس بی پاسخ از جنیییی !!!
سریع گوشی رو برداشتم و بهش زنگ زدم،
ادامه پارت بعد ...
۷.۸k
۱۱ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۴۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.