رمان مافیایی من فصل ۲ عشق پایدار یا ناپایدار پارت ۲۷
_________
سمت دخترا
انا: ا/ت جدی جدی برادرته
یونا: بابت حرف من نیست؟ من همینجوری گفتم برادرته
لیسا: احساس میکنم فیلم ترکیه
ا/ت: آقا آروم آروم کای واقعا برادرمه اون به صورت مخفی خیلی بهم کمک کرد
رزی: یه سوال اینم مثل جینه؟ یعنی چهره جذاب ولی سینگل
یونا: هوش پس من اینجا هویجم؟
جیسو: بابا منظورش تا قبل از توعه
ا/ت: خوب اره بچه سینگله
جنی: ازت بزرگتره بهش میگی بچه؟ اصلا بزرگتره یا کوچیکتر
ا/ت: بزرگتر
انا: چیزه چیزه بگو ببینم چجوری برادرید بگو ببینم
ا/ت: خوبب بابام انگار قبل از اینکه با مامانم باشه با مامان کای بود وقتی مامانش حامله میشه ولش میکنه میاد پیش مامانم صبر کن الان فهمیدم دلیل جدایی مامانم
جنی: چی شده؟
ا/ت: یادمه یه روز یه زنی با یه پسر میاد تو خونه و بهش میگه این بچه ی توعه خودش نمیتونه ازش مراقبت کنه وضعیتش رو نداره بابام همیشه انکارش میکرد ولی مامانم باور کرد و رفت من اون موقعه نمیدونستم ولی حرف بابام رو باور ک......*یه دفعه افتاد*
یونا: ا/تتت *جیغ*
که یه دفعه کوک اومد
کوک: ا/ت ا/ت جواب بده چی شده
انا: داشتیم حرف میزدیم که یهو غش کرد
جنی: خ....خون*اروم* خون*جیغ*
ویو کوک
با حس گرم شدن دستم میخواستم به ا/ت نگاه کنم که جنی داد زد خون بهش نگاه شت زخمش دوباره باز شده براید بغلش کردم و بردمش بیمارستان
انا: چی شده
کوک: نمیدونم بچه ها گفتن یا نه ولی ا/ت چاقو خورده و......*بغض*
تهیونگ: و بچه اش رو از..... دست... دادن
جنی: چییی چرا چیزی نگفتید
رزی: پیداش کردید کار کی بود
کای: آره ولی یه گروه داشت و باید حواسمون به اون گروه باشه
یونا: چرا نگفتید بقیه به کنار من بهترین دوستشم چرا بهم نگفتید *بغض*
*پرش زمانی به ۱ ساعت بعد*
۱ ساعت گذشته و هنوزم خبری نبود
کوک: بچه ها شما میخواید برید
پسرا و دخترا: ما میمونیم
که دکتر اومد
کوک: دکتر دکتر حال زنم چطوره
دکتر: خوشبختانه مشکل جدی نبود حدودا ۵ دقیقه ی دیگه بیهوش میان
کوک: ازتون ممنونم
سمت دخترا
انا: ا/ت جدی جدی برادرته
یونا: بابت حرف من نیست؟ من همینجوری گفتم برادرته
لیسا: احساس میکنم فیلم ترکیه
ا/ت: آقا آروم آروم کای واقعا برادرمه اون به صورت مخفی خیلی بهم کمک کرد
رزی: یه سوال اینم مثل جینه؟ یعنی چهره جذاب ولی سینگل
یونا: هوش پس من اینجا هویجم؟
جیسو: بابا منظورش تا قبل از توعه
ا/ت: خوب اره بچه سینگله
جنی: ازت بزرگتره بهش میگی بچه؟ اصلا بزرگتره یا کوچیکتر
ا/ت: بزرگتر
انا: چیزه چیزه بگو ببینم چجوری برادرید بگو ببینم
ا/ت: خوبب بابام انگار قبل از اینکه با مامانم باشه با مامان کای بود وقتی مامانش حامله میشه ولش میکنه میاد پیش مامانم صبر کن الان فهمیدم دلیل جدایی مامانم
جنی: چی شده؟
ا/ت: یادمه یه روز یه زنی با یه پسر میاد تو خونه و بهش میگه این بچه ی توعه خودش نمیتونه ازش مراقبت کنه وضعیتش رو نداره بابام همیشه انکارش میکرد ولی مامانم باور کرد و رفت من اون موقعه نمیدونستم ولی حرف بابام رو باور ک......*یه دفعه افتاد*
یونا: ا/تتت *جیغ*
که یه دفعه کوک اومد
کوک: ا/ت ا/ت جواب بده چی شده
انا: داشتیم حرف میزدیم که یهو غش کرد
جنی: خ....خون*اروم* خون*جیغ*
ویو کوک
با حس گرم شدن دستم میخواستم به ا/ت نگاه کنم که جنی داد زد خون بهش نگاه شت زخمش دوباره باز شده براید بغلش کردم و بردمش بیمارستان
انا: چی شده
کوک: نمیدونم بچه ها گفتن یا نه ولی ا/ت چاقو خورده و......*بغض*
تهیونگ: و بچه اش رو از..... دست... دادن
جنی: چییی چرا چیزی نگفتید
رزی: پیداش کردید کار کی بود
کای: آره ولی یه گروه داشت و باید حواسمون به اون گروه باشه
یونا: چرا نگفتید بقیه به کنار من بهترین دوستشم چرا بهم نگفتید *بغض*
*پرش زمانی به ۱ ساعت بعد*
۱ ساعت گذشته و هنوزم خبری نبود
کوک: بچه ها شما میخواید برید
پسرا و دخترا: ما میمونیم
که دکتر اومد
کوک: دکتر دکتر حال زنم چطوره
دکتر: خوشبختانه مشکل جدی نبود حدودا ۵ دقیقه ی دیگه بیهوش میان
کوک: ازتون ممنونم
۸.۵k
۲۴ خرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.