حلقه های مافیا (part⁴)
پسره اومد سمتم و
جونگ کوک:حالت خوبه؟!
ا.ت:آ…آره (متعجب)
فلش بک
جونگ کوک ویو
جونگ کوک: نمیخوام حتی یه تار مو از سرش کم بشه فقط باید یه مزاحمت جعلی کوچیک درست کنید…ولی اگه ببینم دستتون بهش خورده لمسش کردین یا روش کوچکترین خراشی بیوفته حتی جنازه هاتونم باقی نمیذارم!
_ بله قربان
&بله قربان
+بله قربان
زمان حال
جونگ کوک ویو
تو راه با ا.ت حرف میزدم و از زندگی هامون ا میگفتیم هرچند من به اون راستشو نمیگفتم چون قطعا اگه میفهمید من کیم حتی نزدیکم هم نمیشد قبلا به و یونگی گفته بودم اطلاعاتشو دربیاره و همه چیز رو دربارش میدونم فقط برای اینکه صمیمی بشیم دارم باهاش حرف میزنم
ا.ت:خب رسیدیم…خیلی ممنونم (ذوق)
جونگ کوک:اممم…میگم میخوای فردا همو ببینیم؟!
ا.ت ویو
وای خدا اون الان بهم گفت فردا همو ببینیم باورم نمیشه (تو ذهنش)
ا.ت: حتما…ولی کجا؟!
جونگ کوک:شماره تو بده
ا.ت:بله ؟!
جونگ کوک:یعنی چیزه… برای اینکه بهت بگم قرارمون کجا باشه
ا.ت:آها شمارم..........(خودتون یه چیزی تصور کنید)
جونگ:خدافظ
ا.ت: خدافظ
رفتم داخل دیدم مامانم رو صندلی میز نهار خوری نشسته داره با تلفن حرف میزنه بابام هم داره همینجور تو خونه راه میره
ا.ت:س… سلام؟!
هردو شون برگشتن سمتم
م.ت:ا…ا.ت؟!(متعجب)
یهو تعجب تو قیافش تبدیل به عصبانیت شد و دوید دنبالم
م.ت:دختر ی ذلیل مرده تا این وقت شب کجا بودی؟!(نسبتاً بلند و عصبانی)
با سرعت فرار کردم و رفتم تو اتاقو درو بستم
ب.ت: ا.ت تا الان دقیقاً داشتی چه غلطی میخوردی؟!
نمیتونستم قضیه اصلی رو براشون تعریف کنم واسه همین گفتم
ا.ت:تو مدرسه خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم خیلی از زنگ تعطیلی مدرسه گذشته شب شده بود خواستم بهتون زنگ بزنم ولی گوشیم خاموش بود (از پشت در اتاق)
جونگ کوک:حالت خوبه؟!
ا.ت:آ…آره (متعجب)
فلش بک
جونگ کوک ویو
جونگ کوک: نمیخوام حتی یه تار مو از سرش کم بشه فقط باید یه مزاحمت جعلی کوچیک درست کنید…ولی اگه ببینم دستتون بهش خورده لمسش کردین یا روش کوچکترین خراشی بیوفته حتی جنازه هاتونم باقی نمیذارم!
_ بله قربان
&بله قربان
+بله قربان
زمان حال
جونگ کوک ویو
تو راه با ا.ت حرف میزدم و از زندگی هامون ا میگفتیم هرچند من به اون راستشو نمیگفتم چون قطعا اگه میفهمید من کیم حتی نزدیکم هم نمیشد قبلا به و یونگی گفته بودم اطلاعاتشو دربیاره و همه چیز رو دربارش میدونم فقط برای اینکه صمیمی بشیم دارم باهاش حرف میزنم
ا.ت:خب رسیدیم…خیلی ممنونم (ذوق)
جونگ کوک:اممم…میگم میخوای فردا همو ببینیم؟!
ا.ت ویو
وای خدا اون الان بهم گفت فردا همو ببینیم باورم نمیشه (تو ذهنش)
ا.ت: حتما…ولی کجا؟!
جونگ کوک:شماره تو بده
ا.ت:بله ؟!
جونگ کوک:یعنی چیزه… برای اینکه بهت بگم قرارمون کجا باشه
ا.ت:آها شمارم..........(خودتون یه چیزی تصور کنید)
جونگ:خدافظ
ا.ت: خدافظ
رفتم داخل دیدم مامانم رو صندلی میز نهار خوری نشسته داره با تلفن حرف میزنه بابام هم داره همینجور تو خونه راه میره
ا.ت:س… سلام؟!
هردو شون برگشتن سمتم
م.ت:ا…ا.ت؟!(متعجب)
یهو تعجب تو قیافش تبدیل به عصبانیت شد و دوید دنبالم
م.ت:دختر ی ذلیل مرده تا این وقت شب کجا بودی؟!(نسبتاً بلند و عصبانی)
با سرعت فرار کردم و رفتم تو اتاقو درو بستم
ب.ت: ا.ت تا الان دقیقاً داشتی چه غلطی میخوردی؟!
نمیتونستم قضیه اصلی رو براشون تعریف کنم واسه همین گفتم
ا.ت:تو مدرسه خوابم برد وقتی بیدار شدم دیدم خیلی از زنگ تعطیلی مدرسه گذشته شب شده بود خواستم بهتون زنگ بزنم ولی گوشیم خاموش بود (از پشت در اتاق)
۵.۱k
۰۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.