بازی عشق شیطان پارت ۲۱
☆P. . . 21☆
ژوئن(عصبی): چطور میتونی به جناب مارتینو و پدر و مادرم چنین تهمتی بزنی.
هانول: همین الان اون اسلحه لعنتیت رو بیار پایین.
ژوئن(نیشخند): نیارم چی میشه؟
هانول: همینجا جون میدی.
ژوئن: قرار نیست زود تر از تو بمیرم.
هانول: مطمئنی؟
ژوئن: تا تورو نابود نکنم محاله به این راحتیا با این دنیا خداحافظی کنم، قراره تقاص تمام کارایی که با هه این کردی رو پس بدی.
هانول: به هر حال حقیقت رو گفتم. من هیچ تهمتی به پدر و مادرت و جناب مارتینو نزدم. حالا هم از خونه ی من گمشو.
اسلحه ام رو پایین آوردم و نشستم اما اسلحه هنوزم دستم بود...
ژوئن: حرف حسابت چیه؟ هه این رو میخوای؟
هانول: زدی به هدف.
ژوئن: مگه اینکه تو خواب ببینی.
هانول: من معمولا کسی نیستم که توی خواب به اهدافم برسم.
ژوئن: به درک که نیستی. حالا هم بگو کی این بازی مسخره رو تموم میکنی.
هانول: مین جون میشه بیاریش؟
مین جون: حتما.
هانول: این بازیو باید کسی که شروعش کرده، تموم کنه که اونم من نیستم، تویی.
بعد چند لحظه، مین جون یه جعبه کوچیک آورد...
هانول جعبه رو باز کرد داخلش یه بطری شیشه ای بود...
ژوئن: خوب برای هانول کار میکنی. فک کنم بهتر از بهت میرسه، نه؟!
هانول: برش دار.
ژوئن: این چیه؟!
از توی جعبه برش داشتم...
هانول: توش زَهره. بخورش.
ژوئن: چی؟!
هانول: مگه نمیخوای این بازی تموم بشه؟ زمانی که تو بمیری یا هه این رو ول کنی بازی تموم میشه.
ژوئن: آهان، ولش کنم که هر غلطی دلت خواست بکنی؟
هانول: وقتی این بازی تموم شد دیگه هه اینم هم حتی یه ذره ی دیگه اذیت نمیشه.
ژوئن: گفتی و منم باور کردم.
هانول: باشه، انگار قرار نیست بازی اینجا و این لحظه تموم بشه، پس به عنوان کاراکتر اصلی داستان به بازی ادامه بده و اذیت شدن هه این رو تماشا کن.
ژوئن: نمیزارم حتی نوک انگشتتم بهش بخوره.
هانول: فک نکن کارلو، لوکا، مین سو، یه جون و سوهو به زودی میان طرف تو، اتفاقا برعکس، قراره باهات دشمن بشن.
از جام بلند شدم و قبل رفتن...
ژوئن: نگران نباش حتی شده تنهایی دخل همتون رو میارم کسی که نخواد طرف من باشه یعنی میخواد هه این رو اذیت کنه، کسی هم که هه این رو اذیت کنه عاقبت خوبی در انتظارش نیست، گفتی من شیطانم نه؟ پس منم به عنوان شیطان کسیو که بخواد به هه این آسیب بزنه یا ناراحتش کنه به جهنم میفرستم.
هانول(خنده): چجوری میفرستیش به جهنم؟ نکنه ما خبر نداشتیم تو یه شیطان افسونگر یا جادوگر هستی ها؟ قدرت جادویی داری؟
ژوئن: زندگیشو طوری جهنم میکنم که انگار واقعا رفته جهنم، میدونی که روش من اینه.
معلوم بود هانول از این حرفم داشت بدجور از عصبانیت میترکید...
با یه پوزخند از اونجا بیرون رفتم...
باید الان دیگه انتظار هر کاری رو به خاطر حرفی که زدم، از هانول داشته باشم...
ژوئن(عصبی): چطور میتونی به جناب مارتینو و پدر و مادرم چنین تهمتی بزنی.
هانول: همین الان اون اسلحه لعنتیت رو بیار پایین.
ژوئن(نیشخند): نیارم چی میشه؟
هانول: همینجا جون میدی.
ژوئن: قرار نیست زود تر از تو بمیرم.
هانول: مطمئنی؟
ژوئن: تا تورو نابود نکنم محاله به این راحتیا با این دنیا خداحافظی کنم، قراره تقاص تمام کارایی که با هه این کردی رو پس بدی.
هانول: به هر حال حقیقت رو گفتم. من هیچ تهمتی به پدر و مادرت و جناب مارتینو نزدم. حالا هم از خونه ی من گمشو.
اسلحه ام رو پایین آوردم و نشستم اما اسلحه هنوزم دستم بود...
ژوئن: حرف حسابت چیه؟ هه این رو میخوای؟
هانول: زدی به هدف.
ژوئن: مگه اینکه تو خواب ببینی.
هانول: من معمولا کسی نیستم که توی خواب به اهدافم برسم.
ژوئن: به درک که نیستی. حالا هم بگو کی این بازی مسخره رو تموم میکنی.
هانول: مین جون میشه بیاریش؟
مین جون: حتما.
هانول: این بازیو باید کسی که شروعش کرده، تموم کنه که اونم من نیستم، تویی.
بعد چند لحظه، مین جون یه جعبه کوچیک آورد...
هانول جعبه رو باز کرد داخلش یه بطری شیشه ای بود...
ژوئن: خوب برای هانول کار میکنی. فک کنم بهتر از بهت میرسه، نه؟!
هانول: برش دار.
ژوئن: این چیه؟!
از توی جعبه برش داشتم...
هانول: توش زَهره. بخورش.
ژوئن: چی؟!
هانول: مگه نمیخوای این بازی تموم بشه؟ زمانی که تو بمیری یا هه این رو ول کنی بازی تموم میشه.
ژوئن: آهان، ولش کنم که هر غلطی دلت خواست بکنی؟
هانول: وقتی این بازی تموم شد دیگه هه اینم هم حتی یه ذره ی دیگه اذیت نمیشه.
ژوئن: گفتی و منم باور کردم.
هانول: باشه، انگار قرار نیست بازی اینجا و این لحظه تموم بشه، پس به عنوان کاراکتر اصلی داستان به بازی ادامه بده و اذیت شدن هه این رو تماشا کن.
ژوئن: نمیزارم حتی نوک انگشتتم بهش بخوره.
هانول: فک نکن کارلو، لوکا، مین سو، یه جون و سوهو به زودی میان طرف تو، اتفاقا برعکس، قراره باهات دشمن بشن.
از جام بلند شدم و قبل رفتن...
ژوئن: نگران نباش حتی شده تنهایی دخل همتون رو میارم کسی که نخواد طرف من باشه یعنی میخواد هه این رو اذیت کنه، کسی هم که هه این رو اذیت کنه عاقبت خوبی در انتظارش نیست، گفتی من شیطانم نه؟ پس منم به عنوان شیطان کسیو که بخواد به هه این آسیب بزنه یا ناراحتش کنه به جهنم میفرستم.
هانول(خنده): چجوری میفرستیش به جهنم؟ نکنه ما خبر نداشتیم تو یه شیطان افسونگر یا جادوگر هستی ها؟ قدرت جادویی داری؟
ژوئن: زندگیشو طوری جهنم میکنم که انگار واقعا رفته جهنم، میدونی که روش من اینه.
معلوم بود هانول از این حرفم داشت بدجور از عصبانیت میترکید...
با یه پوزخند از اونجا بیرون رفتم...
باید الان دیگه انتظار هر کاری رو به خاطر حرفی که زدم، از هانول داشته باشم...
۶۶۸
۲۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.