فیک قرار تصادفی من با عشق زندگیم
«پارت:۴۱»
بعد صبحونه رفتیم توی حیاط.
سوآه: این عمارت خیلی حوصله سر بره.
سوبین: بچه ها پایه هستین مهمونی بگیریم؟
با ذوق تأیید کردم...
کوک:نظری ندارم.
تهیونگم تأیید کرد.
سوآه: سوبین مهمون زیاد بیار اینجا امشب باید بترکه. بریم یه مهمونی عالی بگیریم.
زنگ زدم به تسا و قضیه مهمونی و اینا رو گفتم و آدرس و فرستادم تا اونم بیاد.
سوبینم مهمونای زیادی دعوت کرد.
بالاخره غروب شده بود و همه چیو آماده کرده بودم.
رفتم و یه حموم نیم ساعته گرفتم.
اومدم تند تند موهامو خشک کردم و شونه کردم.
موهامو درست کردم.
آرایش خیلی خوشگلی کردم که شکل عروسک شده بودم.
رفتم یه لبای باز خوشگل پوشیدم.
دیگه تمومه اما....
رفتم و یه کفش پاشنه بلندم پوشیدم.
دیگه تموم شد.
عالی شده بودم.
تهیونگ و کوک هم آماده شدن.
خیلی جذاب و هات شده بودن.
از پله ها اومدم پایین.
سوبین دستمو گرفت و یکم رقصیدیم و تهیونگ و کوک هم میخندیدن و شاد بودن.
کم کم هوا رو به تاریکی میرفت که سر و کله ی مهمونا پیدا شد.
تسا هم دست تو دست یه پسر اومد.
تا منو دید دوید سمتم و محکم بغلم کرد.
تسا: سلام عنتر خانم دلم برات تنگ بوداااا
سوآه: منم دلم تنگ بود.
بعد چند دقیقه جدا شد و به کوک و تهیونگ سلام داد.
تسا: اممم ایشون دوست پسر من جیسو هستن.
جیسو: سلام.
بعد سلام و احوال پرسی صدای آهنگ و زیاد کردیم.
من و تسا همیشه دوتایی کنار هم یه مجلس و میترکوندیم.
هرچی انرژی داشتم وسط جمعیت در حال رقص خالی کردم.
سوبین دی جی شده بود و ماهم هو هو میکردیم.
صدای آهنگ و برد بالا و من و تسا هم جیغ میزدیم.
(نظربدید و آماده شوکه شدن باشید)
بعد صبحونه رفتیم توی حیاط.
سوآه: این عمارت خیلی حوصله سر بره.
سوبین: بچه ها پایه هستین مهمونی بگیریم؟
با ذوق تأیید کردم...
کوک:نظری ندارم.
تهیونگم تأیید کرد.
سوآه: سوبین مهمون زیاد بیار اینجا امشب باید بترکه. بریم یه مهمونی عالی بگیریم.
زنگ زدم به تسا و قضیه مهمونی و اینا رو گفتم و آدرس و فرستادم تا اونم بیاد.
سوبینم مهمونای زیادی دعوت کرد.
بالاخره غروب شده بود و همه چیو آماده کرده بودم.
رفتم و یه حموم نیم ساعته گرفتم.
اومدم تند تند موهامو خشک کردم و شونه کردم.
موهامو درست کردم.
آرایش خیلی خوشگلی کردم که شکل عروسک شده بودم.
رفتم یه لبای باز خوشگل پوشیدم.
دیگه تمومه اما....
رفتم و یه کفش پاشنه بلندم پوشیدم.
دیگه تموم شد.
عالی شده بودم.
تهیونگ و کوک هم آماده شدن.
خیلی جذاب و هات شده بودن.
از پله ها اومدم پایین.
سوبین دستمو گرفت و یکم رقصیدیم و تهیونگ و کوک هم میخندیدن و شاد بودن.
کم کم هوا رو به تاریکی میرفت که سر و کله ی مهمونا پیدا شد.
تسا هم دست تو دست یه پسر اومد.
تا منو دید دوید سمتم و محکم بغلم کرد.
تسا: سلام عنتر خانم دلم برات تنگ بوداااا
سوآه: منم دلم تنگ بود.
بعد چند دقیقه جدا شد و به کوک و تهیونگ سلام داد.
تسا: اممم ایشون دوست پسر من جیسو هستن.
جیسو: سلام.
بعد سلام و احوال پرسی صدای آهنگ و زیاد کردیم.
من و تسا همیشه دوتایی کنار هم یه مجلس و میترکوندیم.
هرچی انرژی داشتم وسط جمعیت در حال رقص خالی کردم.
سوبین دی جی شده بود و ماهم هو هو میکردیم.
صدای آهنگ و برد بالا و من و تسا هم جیغ میزدیم.
(نظربدید و آماده شوکه شدن باشید)
۱۱.۵k
۲۵ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.