پارت اوردم لیلیلیلی
پارت ¹²:
گذشته*
مکان:بهشت، دادگاه.
(برایه راحتر خوندن)
"+نورا/اسرانجائل.
-سرافیم/فرشته اعظم بهشت/سارا "
+نه اشتباه میکنی من نمی خواستم..
-شما قانون را زیر پا گذاشتید
همه می دانند که نباید با انسان ها صحبت کرد
مخصوصا فرشته ای مثل تو!
+لطفا فقط...بگو کجاست.. اون کاری نکرده راست میگم آدم خوبیه....اصلا پس چرا وارد بهشت شده چرا اینطوری فکر میکنی؟
او گناهکار نیست، او...
-اون چی؟ اون ناپاکه ،اون حقه بازه و او اینجا نباید باشه...
+مطمعنم فرشته هم اشتباه میکنن.
-همانطور که گفتم، باید انجام شود، من باید از بهشت محافظت کنم.
-شما بدون تصمیم پدر نمی توانید کاری انجام دهید!
بعدش میخوای چیکار کنی؟
-آه نگران نباش...با تصمیمم باباتو خوشحال می کنم...کاری می کنم که دیگه اینجور چیزا تو ذهنت نباشه...البته به روش خودم!
حال*
مکان :خانه نورا*
نورا:خب من فقط میخواستم لباسامو بپوشم!
هابیل بلند می شود و سیک روی زمین می افتد *
هابیل: متاسفم، پس من دارم میرم بیرون
نورا: ممنون
هابیل سیک را برمی دارد و از اتاق بیرون می روند.
و بی صدا در را می بندد*
سیک از موقعیت استفاده می کند و دست هابیل را می چرخاند و به دیوار می چسباند *
سیک از شدت عصبانیت گردن هابیل را می گیرد و او را می فشارد و به دلیل قد نسبتا کوتاهش یکم قدبلندی میکنه.
سیک: مگه نگفتم ساکت شو؟!
هابیل دست سیک را می گیرد و او را روی زمین می اندازد و به سر سیک به مبل می خورد.
هابیل از بالا به سیک خیره شده و به سمت سیک می رود*
هابیل: بهتره دهنتو ببندی، فرشته ای مثل تو اینجا چیکار می کنه؟
به سیک نزدیک می شود و با قدرتش او را به زمین می چسباند و سیک دیگر نمی تواند حرکت کند.
هابیل: به خاطر تو، به جهنم افتادم، به خاطر تو همه چیز را آنجا از دست دادم.
سیک می خندد و سرش را پایین می اندازد و اخم می کند*
سیک: من همه چیزم را به خاطر تو از دست دادم، مقامم، زندگیم، افتخار، خانواده و نورا...
سیک ... سرش را بلند می کند و با چشمانی اشکبار سر هابیل فریاد می زند.
نورا به خاطر تو طرد شد!!
هابیل سرش را تکان می دهد و انگار دنیا براش ویران شده است، گیج می شود و تعادلش را از دست می دهد.
نورا در را باز می کند*
نورا: چه خبره؟؟
هابیل به نورا نگاه می کند *و سیک سرش را پایین انداخته و اشک هایش را پاک می کند*
نورا سرش را کج می کند و به آرامی به سمت هابیل می رود:
نورا با استرس: اتفاقی افتاده؟
هابیل نورا را عقب می کشد *
ادامه دارد...
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
#طراحی #هنر #انیمه #عاشقانه #نقاشی_دیجیتال #نقاشی_زیبا #نقاشی # #زیبا # #کیپاپ #کیوت #خوراکی_کیوت #کیوت_تایمض
گذشته*
مکان:بهشت، دادگاه.
(برایه راحتر خوندن)
"+نورا/اسرانجائل.
-سرافیم/فرشته اعظم بهشت/سارا "
+نه اشتباه میکنی من نمی خواستم..
-شما قانون را زیر پا گذاشتید
همه می دانند که نباید با انسان ها صحبت کرد
مخصوصا فرشته ای مثل تو!
+لطفا فقط...بگو کجاست.. اون کاری نکرده راست میگم آدم خوبیه....اصلا پس چرا وارد بهشت شده چرا اینطوری فکر میکنی؟
او گناهکار نیست، او...
-اون چی؟ اون ناپاکه ،اون حقه بازه و او اینجا نباید باشه...
+مطمعنم فرشته هم اشتباه میکنن.
-همانطور که گفتم، باید انجام شود، من باید از بهشت محافظت کنم.
-شما بدون تصمیم پدر نمی توانید کاری انجام دهید!
بعدش میخوای چیکار کنی؟
-آه نگران نباش...با تصمیمم باباتو خوشحال می کنم...کاری می کنم که دیگه اینجور چیزا تو ذهنت نباشه...البته به روش خودم!
حال*
مکان :خانه نورا*
نورا:خب من فقط میخواستم لباسامو بپوشم!
هابیل بلند می شود و سیک روی زمین می افتد *
هابیل: متاسفم، پس من دارم میرم بیرون
نورا: ممنون
هابیل سیک را برمی دارد و از اتاق بیرون می روند.
و بی صدا در را می بندد*
سیک از موقعیت استفاده می کند و دست هابیل را می چرخاند و به دیوار می چسباند *
سیک از شدت عصبانیت گردن هابیل را می گیرد و او را می فشارد و به دلیل قد نسبتا کوتاهش یکم قدبلندی میکنه.
سیک: مگه نگفتم ساکت شو؟!
هابیل دست سیک را می گیرد و او را روی زمین می اندازد و به سر سیک به مبل می خورد.
هابیل از بالا به سیک خیره شده و به سمت سیک می رود*
هابیل: بهتره دهنتو ببندی، فرشته ای مثل تو اینجا چیکار می کنه؟
به سیک نزدیک می شود و با قدرتش او را به زمین می چسباند و سیک دیگر نمی تواند حرکت کند.
هابیل: به خاطر تو، به جهنم افتادم، به خاطر تو همه چیز را آنجا از دست دادم.
سیک می خندد و سرش را پایین می اندازد و اخم می کند*
سیک: من همه چیزم را به خاطر تو از دست دادم، مقامم، زندگیم، افتخار، خانواده و نورا...
سیک ... سرش را بلند می کند و با چشمانی اشکبار سر هابیل فریاد می زند.
نورا به خاطر تو طرد شد!!
هابیل سرش را تکان می دهد و انگار دنیا براش ویران شده است، گیج می شود و تعادلش را از دست می دهد.
نورا در را باز می کند*
نورا: چه خبره؟؟
هابیل به نورا نگاه می کند *و سیک سرش را پایین انداخته و اشک هایش را پاک می کند*
نورا سرش را کج می کند و به آرامی به سمت هابیل می رود:
نورا با استرس: اتفاقی افتاده؟
هابیل نورا را عقب می کشد *
ادامه دارد...
☆.。.:* .。.:*☆ 🎸 #Story ☆.。.:* .。.:*☆
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚
https://splus.ir/httpssplusirCreepyPasta1990
꒷︶꒷꒥꒷‧₊˚૮꒰˵•ᵜ•˵꒱ა‧₊˚꒷︶꒷꒥꒷
#طراحی #هنر #انیمه #عاشقانه #نقاشی_دیجیتال #نقاشی_زیبا #نقاشی # #زیبا # #کیپاپ #کیوت #خوراکی_کیوت #کیوت_تایمض
۱.۷k
۰۳ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.