پارت ۲۲
پارت ۲۲
***
بومگیو : مرتیکه ی پررو ...اعصاب نگذاشت برای من ...
یونجون خندید و همینطور که آروم قدم برمیداشت تا بومگیو هم با وجود پای معلولش بهش برسه
گفت:
یونجون : تهیون شی آدم باهوشی به نظر میرسه ..
بومگیو با حرصگفت :
بومگیو : هیونگ ؟؟؟ من یه ساعته دارم برات سخنرانی میکنم بعدش تو میگی باهوشه ؟
یونجون : هوم ، اصال به این دقتکردیکه سعیکرده با به حرف گرفتنت حواست رو پرت کنه که
نگران من نباشی ؟
بومگیو چند ثانیه ای با بهت به رو به رو خیره شد ، تند تند پلک زد و بعد پرسید :
بومگیو : واقعا ؟
یونجون : هوم
بومگیو : فکر نکنم ... اون فقط میخواست منو حرص بده
یونجون : آخه کدوم آدم عاقلی یهویی وسط بار بحث باغ وحش رو میکشه وسط بومگیویا ؟
سرش رو به سمتیکجکرد وگفت :
بومگیو : چرا خودم بهش فکر نکردم ؟؟
یونجون : چون تو باهوش نیستی
بومگیو : یاا ..هیونگ ..
خندید وگفت :
یونجون : شوخیکردم ، خب تو احتماال خیلی نگران بودی متوجه نشدی
همینطور که وارد خونه میشدن یونجون تمام اتفاقات داخل اتاق رو برای بومگیو تعریف کرد و بعد از
اینکه بالخره روی مبل ها ولو شدن در خونه باز شد و دونسنگ خسته شون وارد خونه شد
تن خسته ش رو تا مبل ها کشید و بعد از سالم کوتاهی به اون دو نفر خودش رو روی مبل انداخت ،
یونجون خندید وگفت :
یونجون :کای یا چرا اینجوری ای ؟ خسته شدی ؟
کای : خسته برام کمه ... باید بگی یه دور از مرگ برگشته
***
بومگیو : مرتیکه ی پررو ...اعصاب نگذاشت برای من ...
یونجون خندید و همینطور که آروم قدم برمیداشت تا بومگیو هم با وجود پای معلولش بهش برسه
گفت:
یونجون : تهیون شی آدم باهوشی به نظر میرسه ..
بومگیو با حرصگفت :
بومگیو : هیونگ ؟؟؟ من یه ساعته دارم برات سخنرانی میکنم بعدش تو میگی باهوشه ؟
یونجون : هوم ، اصال به این دقتکردیکه سعیکرده با به حرف گرفتنت حواست رو پرت کنه که
نگران من نباشی ؟
بومگیو چند ثانیه ای با بهت به رو به رو خیره شد ، تند تند پلک زد و بعد پرسید :
بومگیو : واقعا ؟
یونجون : هوم
بومگیو : فکر نکنم ... اون فقط میخواست منو حرص بده
یونجون : آخه کدوم آدم عاقلی یهویی وسط بار بحث باغ وحش رو میکشه وسط بومگیویا ؟
سرش رو به سمتیکجکرد وگفت :
بومگیو : چرا خودم بهش فکر نکردم ؟؟
یونجون : چون تو باهوش نیستی
بومگیو : یاا ..هیونگ ..
خندید وگفت :
یونجون : شوخیکردم ، خب تو احتماال خیلی نگران بودی متوجه نشدی
همینطور که وارد خونه میشدن یونجون تمام اتفاقات داخل اتاق رو برای بومگیو تعریف کرد و بعد از
اینکه بالخره روی مبل ها ولو شدن در خونه باز شد و دونسنگ خسته شون وارد خونه شد
تن خسته ش رو تا مبل ها کشید و بعد از سالم کوتاهی به اون دو نفر خودش رو روی مبل انداخت ،
یونجون خندید وگفت :
یونجون :کای یا چرا اینجوری ای ؟ خسته شدی ؟
کای : خسته برام کمه ... باید بگی یه دور از مرگ برگشته
۳.۷k
۲۱ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.