part 29
اولی(سانی)
دومی(کوک)
سومی(آیرین)
چهارمی(یونگی)
ویو سانی:
از خواب بیدار شدم دیدم لبه تختم کوک هم چسبیده بهم یه تکون میخوردم میفتادم آه از دست این مرتیکه با سختی از تخت بلند شدم تا اومدم یه قدم بردارم پام گیر کرد به صندلی و با مخ رفتم تو زمین
کوک:خوابیده بودم که یهو صدای افتادن یچیزی اومد بلند شدم دیدم سانی پخش زمینه تا اومدم برم کمکش پام گیر کرد به صندلی و افتادم روش
سانی:اومدم بلند شم که کوک افتاد روم نیم سانت صورتمون از هم فاصله داشت همینجوری با چشماش بهم زل زده بود قلبم داشت تند تند میزد نمیدونستم چیکار کنم انگار بدنم قفل شده بود چند دقیقه همینجوری بهم زل زد که به خودش اومد و بلند شد منم بلند شدم
سانی:اهم من میرم پایین(خجالت)
کوک: اوک من..منم تختو درست میکنم (خجالت)
سانی:اوکی(رفت پایین)
کوک:وای چرا قلبم داره از جاش در میاد(عاشق شدی بچه)
سانی:وای این چی بود دیگه (لبخند )
سانی:من چرا دارم میخندم سانی به خودت بیا
بزار ببینم ساعت چنده وای دیر شد که کوک اومد پایین رفت تو دستشویی منم سریع پریدم تو اتاق و لباسامو پوشیدم یه آرایش لایت کردم کیفمو برداشتم با سوییچ ماشین و اومدم پایین کوک تازه از دستشویی در اومده بود
سانی:اهم کوک چیزه
کوک:جونم چیه
سانی:هیچی دانشگاه دیر شده
کوک:عع راست میگی من میرم لباس بپوشم
سانی:اوک من رفتــ......(گوشیش زنگ خورد)
سانی:الو
سانی:اوکی اومدم پایین باش
کوک:کی بود؟!
سانی:آیرین بود من رفتم (بدون اینکه به حرف کوک گوش کنه رفت)
آیرین: رفتم بالا و لباسامو عوض کردم برگشتم پایین بدون توجه به یونگی گوشیمو از رو کاناپه ورداشتم به سانی زنگ زدم که باهم بریم دانشگاه بعد پنج مین سانی رسید و رفتم سوار ماشین شدم
سانی: چطوری تو
آیرین:هیچی بارم نیست ولی خب
سانی: ول کن بابا آخرین امتحانه اینو بدیم تموم میشه
آیرین: اره بابا بعدش میریم عشق و حال (چشمک)
سانی: اره (چشمک)
ادمین: اره خلاصه اینا رفتن و اخرین امتحان و دادن که یهو.....
دومی(کوک)
سومی(آیرین)
چهارمی(یونگی)
ویو سانی:
از خواب بیدار شدم دیدم لبه تختم کوک هم چسبیده بهم یه تکون میخوردم میفتادم آه از دست این مرتیکه با سختی از تخت بلند شدم تا اومدم یه قدم بردارم پام گیر کرد به صندلی و با مخ رفتم تو زمین
کوک:خوابیده بودم که یهو صدای افتادن یچیزی اومد بلند شدم دیدم سانی پخش زمینه تا اومدم برم کمکش پام گیر کرد به صندلی و افتادم روش
سانی:اومدم بلند شم که کوک افتاد روم نیم سانت صورتمون از هم فاصله داشت همینجوری با چشماش بهم زل زده بود قلبم داشت تند تند میزد نمیدونستم چیکار کنم انگار بدنم قفل شده بود چند دقیقه همینجوری بهم زل زد که به خودش اومد و بلند شد منم بلند شدم
سانی:اهم من میرم پایین(خجالت)
کوک: اوک من..منم تختو درست میکنم (خجالت)
سانی:اوکی(رفت پایین)
کوک:وای چرا قلبم داره از جاش در میاد(عاشق شدی بچه)
سانی:وای این چی بود دیگه (لبخند )
سانی:من چرا دارم میخندم سانی به خودت بیا
بزار ببینم ساعت چنده وای دیر شد که کوک اومد پایین رفت تو دستشویی منم سریع پریدم تو اتاق و لباسامو پوشیدم یه آرایش لایت کردم کیفمو برداشتم با سوییچ ماشین و اومدم پایین کوک تازه از دستشویی در اومده بود
سانی:اهم کوک چیزه
کوک:جونم چیه
سانی:هیچی دانشگاه دیر شده
کوک:عع راست میگی من میرم لباس بپوشم
سانی:اوک من رفتــ......(گوشیش زنگ خورد)
سانی:الو
سانی:اوکی اومدم پایین باش
کوک:کی بود؟!
سانی:آیرین بود من رفتم (بدون اینکه به حرف کوک گوش کنه رفت)
آیرین: رفتم بالا و لباسامو عوض کردم برگشتم پایین بدون توجه به یونگی گوشیمو از رو کاناپه ورداشتم به سانی زنگ زدم که باهم بریم دانشگاه بعد پنج مین سانی رسید و رفتم سوار ماشین شدم
سانی: چطوری تو
آیرین:هیچی بارم نیست ولی خب
سانی: ول کن بابا آخرین امتحانه اینو بدیم تموم میشه
آیرین: اره بابا بعدش میریم عشق و حال (چشمک)
سانی: اره (چشمک)
ادمین: اره خلاصه اینا رفتن و اخرین امتحان و دادن که یهو.....
۲.۵k
۳۰ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۰)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.