part ۴.
part ۴.
ویو ت/ا
هممم چرا اینقدر بدنم سنگینه
هااااااا امیلی چان
اسم ابجیش امیلی هست اسلاید ۲
ویو امیلی
از ترس از خواب بیدار شد خواب بد دیدم (گریه) ها میرم پیش آبجی چون میخوابم
ویو ت/ا
امیلی خواب شو تعریف کرد تو هم بغلش کردی بعد گفتی تو برو پیشه مامانی بعد منم میام راستی امشب پیشه من بخواب باشه بعد میرم بیرون
امیلی:,باشههه 😆پس من برم پایین ابجی جون باباییهم خونه هست از تو آمار میگرفت
ت/ا:😱 چی بابا کی آمد آخه
بهتره برم دست و صورتمو بشورم از پله ها آمدم پایین بعد رفتم تا سر میز بشینم تا نشستم سر میز ماتسوکی کوچولو گریه کرد (اسلاید ۳) بعد مامان گفت (اسلاید ۴) عکس مامانش هست
مامان: دختر باز بقلتو میخواد بیا
ت/ا:تا بقلش کردم خندید وییییی خیلی کاوایی شده
بابا:هممم من که نبودم خوب جور شدین😑 راستی زن چند سال نبودم که ماتسوکی داره بهم بروزخی نگاه میکنه
مامان: ی ماه منم ازت دلخورم😡
بابا:😔
ت/ا:الانه که جنگ شروع بشه بابایی مامانی من با دوستان میری بیرون امیلی کوچولو رو هم با خودم میبرم
بعد بابایی میتونی با مامان ی دلی از اذاب در بیاری 😈
مامان:😐🙄
بابا:😈😈😈😈خوب شد گفتی
ت/ا:پس من برم آماده بشم با امیلی
بعد گاز دادم رفتم بالا تا مامان پارم نکنه داخل کمد رو نگاه کردم لباس سفیدی که شونه اش یکمی لخت بود و دامن بلندی داشت ور داشتم(اسلاید۶) بعد یکمی آرایش کردم مو هام رو باز گذاشتم بعد امیلی رو مرتب کردم بعد لوکیشنی که دخترا فرستادند دیدم بعد راه افتادم با امیلی البته
ویو اما و هینا
اما: عه چرا نمیاد دو ساعت واستادیم ها عه
هینا: بابا ی دقیقه هم نشده آها ببین آمد
ت/ا:یو اما یو هینا( یو به معنی سلام،)
اما :دیر کردی لپ هاشو باد کرد
ت/ا:ببخشید
هینا :ویی این کوچولو کیه که با خودت آوردی
امیلی: هم من بچه نیستم
اما:😙
هینا:🤗
ت/ا:😎 خوب بریم داخل کافه دیگه (اسلاید۷) خوب اول چی سفارش بدیم
همه: بستنیییی
ت/ا:خوب اما چان منو تو توی ی مدرسه هستیم خلاصه کلی گشتیم و بهمون خوش گذشت بعد من نزدیکتچای شب با امیلی چان راه افتادیم
ببخشید یکمی رو ننوشته بودم
پس تا پارت بعد بوس بوس
ویو ت/ا
هممم چرا اینقدر بدنم سنگینه
هااااااا امیلی چان
اسم ابجیش امیلی هست اسلاید ۲
ویو امیلی
از ترس از خواب بیدار شد خواب بد دیدم (گریه) ها میرم پیش آبجی چون میخوابم
ویو ت/ا
امیلی خواب شو تعریف کرد تو هم بغلش کردی بعد گفتی تو برو پیشه مامانی بعد منم میام راستی امشب پیشه من بخواب باشه بعد میرم بیرون
امیلی:,باشههه 😆پس من برم پایین ابجی جون باباییهم خونه هست از تو آمار میگرفت
ت/ا:😱 چی بابا کی آمد آخه
بهتره برم دست و صورتمو بشورم از پله ها آمدم پایین بعد رفتم تا سر میز بشینم تا نشستم سر میز ماتسوکی کوچولو گریه کرد (اسلاید ۳) بعد مامان گفت (اسلاید ۴) عکس مامانش هست
مامان: دختر باز بقلتو میخواد بیا
ت/ا:تا بقلش کردم خندید وییییی خیلی کاوایی شده
بابا:هممم من که نبودم خوب جور شدین😑 راستی زن چند سال نبودم که ماتسوکی داره بهم بروزخی نگاه میکنه
مامان: ی ماه منم ازت دلخورم😡
بابا:😔
ت/ا:الانه که جنگ شروع بشه بابایی مامانی من با دوستان میری بیرون امیلی کوچولو رو هم با خودم میبرم
بعد بابایی میتونی با مامان ی دلی از اذاب در بیاری 😈
مامان:😐🙄
بابا:😈😈😈😈خوب شد گفتی
ت/ا:پس من برم آماده بشم با امیلی
بعد گاز دادم رفتم بالا تا مامان پارم نکنه داخل کمد رو نگاه کردم لباس سفیدی که شونه اش یکمی لخت بود و دامن بلندی داشت ور داشتم(اسلاید۶) بعد یکمی آرایش کردم مو هام رو باز گذاشتم بعد امیلی رو مرتب کردم بعد لوکیشنی که دخترا فرستادند دیدم بعد راه افتادم با امیلی البته
ویو اما و هینا
اما: عه چرا نمیاد دو ساعت واستادیم ها عه
هینا: بابا ی دقیقه هم نشده آها ببین آمد
ت/ا:یو اما یو هینا( یو به معنی سلام،)
اما :دیر کردی لپ هاشو باد کرد
ت/ا:ببخشید
هینا :ویی این کوچولو کیه که با خودت آوردی
امیلی: هم من بچه نیستم
اما:😙
هینا:🤗
ت/ا:😎 خوب بریم داخل کافه دیگه (اسلاید۷) خوب اول چی سفارش بدیم
همه: بستنیییی
ت/ا:خوب اما چان منو تو توی ی مدرسه هستیم خلاصه کلی گشتیم و بهمون خوش گذشت بعد من نزدیکتچای شب با امیلی چان راه افتادیم
ببخشید یکمی رو ننوشته بودم
پس تا پارت بعد بوس بوس
۴۲۲
۰۵ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.