《 رومان دریای آبی 》
《 رومان دریای آبی 》
پارت 30
ات......
وارد اوتاق شدم و به مادر جیمین که جلوی منجره وایستاده بود نگاه کرد
که با صدای در به سمت من برگشت و با دست به پاکتی که روی تخت بود
اشاره کرد
م/جیمین : اون پاکت رو بردار ماله توی
ات بدون حرفی به سمت تخت رفت و پاکت رو برداشت
و بازش کرد با چیزی که توش دید شکه شد و با تعجب گفت
ات : مادر این چیه
م/ جیمین : این لباس خواب رو باید از امشب بپوشی
ات لباس خواب رو از توی پاکت درآورد و توی دستاش گرفت
ات : من اینو نمی پوشم
مادر جیمین به سمت ات رفت و جلوش ایستاده
م/ جیمین : بهت گفتم یا رابطه تون رو درست میکنید یا خودم یه کاری میکنم الانم از این به بعد هر شب باید همینو بپوشی
ات : من گفتم که اینو نمی پوشم
ات پاکت رو روی تخت گذاشت و به سمت در رفت تا از اوتاق خارج بشه
که یا حرف مادر جیمین ایستاد
م/جیمین : اگه این کارو نکنی من راههای دیگه هم بلدم
فکر نکن که جیمین همیشه همینجوری کنارت میمونه مطمئن باش
بلخره خسته میشه و میره دنبال یکی که اونو خوشحال کنه
ات با چشمای گرد شد اش به مادر جیمین نگاه میکرد که ادن ادامه داد
م/جیمین : بلخره اونم یه مرده حالا مثل دوختر کاری که میگم
رو انجام بده
مادر جیمین پاکت رو از روی تخت برداشت و یه سمت ات رفت
و به سمتش گرفت
ات به دست مادر جیمین نگاه میکرد و با دستای لرزون پاکت رو ازش گرفت و میخواست ار اوتاق خارج بشه که مادر جیمین گفت
م/ جیمین : همینجا یپوشش میدونی که جیمین توی اوتاقتونه
و به سمت حمام که توی اوتاق بود اشاره کرد
ات با قدمهای ارزون به سمت حمام رفت
بعد از پوشیدن لباس خواب کرمی که خیلی هم باز بود توی آینه به خودش نگاه کرد چرا سرنوشت این دوختره همیشه جوری بود
که باید کارو میکرد که اصلا نمیخواست
از حمام خارج شد
م/جیمین : حالا میتونی بری
ات از اوتاق خارج شد و به سمت اوتاقاش رفت جلوی در ایستاده بود
و حلقه از اشک توی چشماش جم شد
وقتی وارد اوتاق شد و روی پشت سرش بست به جیمین نگاه کرد روی تخت نشست بود و با گوشیش ور میرفت
وقتی سرش رو بلند کرد و با چشمای گرد به ات نگاه کرد
از روی تخت بلند شد وقتی درست به صورت ات دقت کرد اشکی که جلوش رو گرفته بود که از چشمش نیوفته رو دید
و به سمت شدم برداشت وقتی توی یک قدمیش ایستاده
ات قطره اشک از چشماش چکید
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟
اسلاید۲ لباس خواب
پارت 30
ات......
وارد اوتاق شدم و به مادر جیمین که جلوی منجره وایستاده بود نگاه کرد
که با صدای در به سمت من برگشت و با دست به پاکتی که روی تخت بود
اشاره کرد
م/جیمین : اون پاکت رو بردار ماله توی
ات بدون حرفی به سمت تخت رفت و پاکت رو برداشت
و بازش کرد با چیزی که توش دید شکه شد و با تعجب گفت
ات : مادر این چیه
م/ جیمین : این لباس خواب رو باید از امشب بپوشی
ات لباس خواب رو از توی پاکت درآورد و توی دستاش گرفت
ات : من اینو نمی پوشم
مادر جیمین به سمت ات رفت و جلوش ایستاده
م/ جیمین : بهت گفتم یا رابطه تون رو درست میکنید یا خودم یه کاری میکنم الانم از این به بعد هر شب باید همینو بپوشی
ات : من گفتم که اینو نمی پوشم
ات پاکت رو روی تخت گذاشت و به سمت در رفت تا از اوتاق خارج بشه
که یا حرف مادر جیمین ایستاد
م/جیمین : اگه این کارو نکنی من راههای دیگه هم بلدم
فکر نکن که جیمین همیشه همینجوری کنارت میمونه مطمئن باش
بلخره خسته میشه و میره دنبال یکی که اونو خوشحال کنه
ات با چشمای گرد شد اش به مادر جیمین نگاه میکرد که ادن ادامه داد
م/جیمین : بلخره اونم یه مرده حالا مثل دوختر کاری که میگم
رو انجام بده
مادر جیمین پاکت رو از روی تخت برداشت و یه سمت ات رفت
و به سمتش گرفت
ات به دست مادر جیمین نگاه میکرد و با دستای لرزون پاکت رو ازش گرفت و میخواست ار اوتاق خارج بشه که مادر جیمین گفت
م/ جیمین : همینجا یپوشش میدونی که جیمین توی اوتاقتونه
و به سمت حمام که توی اوتاق بود اشاره کرد
ات با قدمهای ارزون به سمت حمام رفت
بعد از پوشیدن لباس خواب کرمی که خیلی هم باز بود توی آینه به خودش نگاه کرد چرا سرنوشت این دوختره همیشه جوری بود
که باید کارو میکرد که اصلا نمیخواست
از حمام خارج شد
م/جیمین : حالا میتونی بری
ات از اوتاق خارج شد و به سمت اوتاقاش رفت جلوی در ایستاده بود
و حلقه از اشک توی چشماش جم شد
وقتی وارد اوتاق شد و روی پشت سرش بست به جیمین نگاه کرد روی تخت نشست بود و با گوشیش ور میرفت
وقتی سرش رو بلند کرد و با چشمای گرد به ات نگاه کرد
از روی تخت بلند شد وقتی درست به صورت ات دقت کرد اشکی که جلوش رو گرفته بود که از چشمش نیوفته رو دید
و به سمت شدم برداشت وقتی توی یک قدمیش ایستاده
ات قطره اشک از چشماش چکید
ادامه دارد ؟؟؟؟؟؟؟
اسلاید۲ لباس خواب
۴۴۵
۱۴ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.