پارت²⁴
گوشیم تو دستم لرزید جونگ کوک بود جواب دادم که با نگرانی گفد :_سیلویا کجایی ؟
_تو پارکم چطور ؟
سریع لب زد :
_به هیچ عنوان بر نگرد ویلا .
با تعجب پرسیدم :
_چرا؟؟؟
کلافه گفد :_همین که گفدم تلفنم زنگ خورد حتی اگه خودم بودمم جواب نده ..
بعد مکثی لب زد :_مراقب خودت باش .
و بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه تلفن قطع کرد ،واقعن نمیدونستم اینجا چخبره یعنی سامانتا هنوز از اون پیلا دست نکشیده ؟
بابا براش بس نبود ..!
سرمو گرفدم او دستام هم عصبی بودم هم ناراحت بودم هم خسته بودم هم حال خوشی نداشتم هم دلم میخواست گریه کنم ..!
مادرم تو بچگی بهم گفده بود که هرجایی نباید برم بدبختیه منم از اونجا شروع شد که رفدم به اون عمارت به حرف اون لیا کایلی عوضی گوش دادم هر اتفاق بدی که برام میفده باعث بانیشو اون دوتا میدونم نفرتی که به اونا دارم قابل گفدن نیس .
کلافه از جام بلند شدم که گوشیم زنگ خورد.
جونگ کوک گفده بود که گوشیم اگه زنگ خورد برندارم پس منم جواب ندادم ند مین گذاشت هیچکس دیگه زنگ نزد گوشیمو برداشتم که پیامکی برام روی گوشی اومد بدون باز کزدن پیام با صدای بلند خوندمش:
``پشت سرت رو نگاه نکن!``
سرمو برگردوندم پشتم نگاه کردم که با دیدن ی دخدر با صورت رنگ پریده که تو فاصله نزدسک از صورتم بود یکم ازش فاصله گرفدم گفدم :_چی میخای؟(انتظار نداشته باشین که بترسه ناسلامتی مافیا 😑..)
با لبخند گفد :_چیزه زیادی نمیخام ،بامن بیا .
دستشو به سمتم گرفد که مشکوک بهش زل زدم که گفد :_مافیا کوچولومون میترسه ؟
اخمی کردم دستشو پس زدم جلوتر از اون راه رفدم صدای خندش به گوشم رسید ولی اهمیت ندادم سوار ماشین شدم اونم درست بغلم نشست که ماشین به راه افداد ساعت ۱۲شب بود و من نیم ساعت دیگه پرواز داشتم بهش نگاه کردم که گفد :_نگران نباش عزیزم قراره بریم فرودگاه .
برام عجیب بود که چرا اونا دارن منو میبرن نقشه سامامتا دقیقا چیه !
یک ربع گذشت که رسیدیم به فرودگاه از ماشین پیاده شدم که اون دخدر گفد :_هواپیمات اونه عزیزم سیاه سفیده .
پوکر گفدم :_تو از کجا میدونی ؟
لبخندی زد گفد :_روشو بخونی متوجه میشی از کجا فهمیدم .
روش به کره ای نوشته بود سری تکون دادم سوار شدم که سداش از پشت سر اومد که با خنده میگفد :_مراقب خودت باش سیلویا عزیزم .
مشکوک بهش نگاه کردم که برام دستی تکون داد روی صندلی رزرو شده نشستم ..
+++
چند ساعت بود که گذشته و من چند ساعته که نگاه خیره یکی روم احساس میکنم نمیدونم احساس میکنم یکی چند ساعته زل زده بهم پشت سرمو نگاه کردم که ..
_تو پارکم چطور ؟
سریع لب زد :
_به هیچ عنوان بر نگرد ویلا .
با تعجب پرسیدم :
_چرا؟؟؟
کلافه گفد :_همین که گفدم تلفنم زنگ خورد حتی اگه خودم بودمم جواب نده ..
بعد مکثی لب زد :_مراقب خودت باش .
و بدون اینکه منتظر جوابی از من باشه تلفن قطع کرد ،واقعن نمیدونستم اینجا چخبره یعنی سامانتا هنوز از اون پیلا دست نکشیده ؟
بابا براش بس نبود ..!
سرمو گرفدم او دستام هم عصبی بودم هم ناراحت بودم هم خسته بودم هم حال خوشی نداشتم هم دلم میخواست گریه کنم ..!
مادرم تو بچگی بهم گفده بود که هرجایی نباید برم بدبختیه منم از اونجا شروع شد که رفدم به اون عمارت به حرف اون لیا کایلی عوضی گوش دادم هر اتفاق بدی که برام میفده باعث بانیشو اون دوتا میدونم نفرتی که به اونا دارم قابل گفدن نیس .
کلافه از جام بلند شدم که گوشیم زنگ خورد.
جونگ کوک گفده بود که گوشیم اگه زنگ خورد برندارم پس منم جواب ندادم ند مین گذاشت هیچکس دیگه زنگ نزد گوشیمو برداشتم که پیامکی برام روی گوشی اومد بدون باز کزدن پیام با صدای بلند خوندمش:
``پشت سرت رو نگاه نکن!``
سرمو برگردوندم پشتم نگاه کردم که با دیدن ی دخدر با صورت رنگ پریده که تو فاصله نزدسک از صورتم بود یکم ازش فاصله گرفدم گفدم :_چی میخای؟(انتظار نداشته باشین که بترسه ناسلامتی مافیا 😑..)
با لبخند گفد :_چیزه زیادی نمیخام ،بامن بیا .
دستشو به سمتم گرفد که مشکوک بهش زل زدم که گفد :_مافیا کوچولومون میترسه ؟
اخمی کردم دستشو پس زدم جلوتر از اون راه رفدم صدای خندش به گوشم رسید ولی اهمیت ندادم سوار ماشین شدم اونم درست بغلم نشست که ماشین به راه افداد ساعت ۱۲شب بود و من نیم ساعت دیگه پرواز داشتم بهش نگاه کردم که گفد :_نگران نباش عزیزم قراره بریم فرودگاه .
برام عجیب بود که چرا اونا دارن منو میبرن نقشه سامامتا دقیقا چیه !
یک ربع گذشت که رسیدیم به فرودگاه از ماشین پیاده شدم که اون دخدر گفد :_هواپیمات اونه عزیزم سیاه سفیده .
پوکر گفدم :_تو از کجا میدونی ؟
لبخندی زد گفد :_روشو بخونی متوجه میشی از کجا فهمیدم .
روش به کره ای نوشته بود سری تکون دادم سوار شدم که سداش از پشت سر اومد که با خنده میگفد :_مراقب خودت باش سیلویا عزیزم .
مشکوک بهش نگاه کردم که برام دستی تکون داد روی صندلی رزرو شده نشستم ..
+++
چند ساعت بود که گذشته و من چند ساعته که نگاه خیره یکی روم احساس میکنم نمیدونم احساس میکنم یکی چند ساعته زل زده بهم پشت سرمو نگاه کردم که ..
۹.۲k
۰۶ مهر ۱۴۰۲