پارت ۲۰ : Black Woolf...
تهیونگ کل عمارت دنبال جونگ کوک دوید و بلاخره گیرش انداخت و اونقدر جونگ کوک رو قلقلک داد که جونگ کوک از خنده داشت پاره میشد
و خیلی اون روز باهم خوشحالی کردن
صبح روز بعد
ته تنها شروع کرد به خوردن چون امروز روز تعطیل بود تصمیم داشت تا بزار کوک بیشتر بخوابه و امروز رو استراحت کنه
بعد از خوردن صبحانه اش رفت توی اتاق کارش و کارای دیشبش که این میگرن لعنتی خرابش کرده بود رو درست کنه
پس بلافاصله به اتاق مطالعه رفت و تا ساعت ۱۲ توی اتاق داشت به کاراش میرسید بلافاصله بعد از تموم شدن کارش رفت سمت اتاقش العان دلش قهوه میخواست ولی نای بلند شدن نداشت تا اینکه جونگ کوک رو دید که داره در میزنه
جونگ کوک اومده بود به ته بگه داره میره بیرون
اما ته گفت نه
و جونگ کوک سریع رفت بیرون و رفت داخل اتاقش رفت زیر پتو بغص کرده بود تا حالا کسی بهش نه نگفته بود
تهیونگ که دیده بود جونگ کوک ناراحت شده رفت سمت اتاقش رفت کنارش دید جونگ کوک زیر پتو و داره گریه میکنه
ناراحت شد خیلی و واز خودش متنفر بود که اینقدر این بچه کوچولو رو اذیت کرده
آروم رفت سمتش و گفت : جونگ کوک
کوکی خرگوشه
کوک جواب نداد.
بارها و بارها تکرار کرد ولی جونگ کوک جواب نداد
تهیونگ : جونگ کوک من معذرت میخوام ولی نمیتونم اجازه بدم بری بیرون
جونگ کوک : به جهنم فقط برو بیرون ( بغض و داد )
وتهیونگ آروم رفت بیرون
یک هفته بعد
توی این یو هفته جونگ کوک فقطرمیرفت دانشگاه و میومد توی اتاقش و تا فردا که دانشگاه داشتن از اتاق بیرون نمیومد و حتی لب به غذا هم نمیزد چه توی دانشگاه چه توی خونه
تهیونگ ابن هفت دوز و دانشگاه بود و تا تایم دانشگاه جونگ کوک حسابی از دور مراقبش بود و میدی جونگ کوک به غیر از آب هیچ چیز دیگه ای نمیخوره
مثل هروز جونگ کوک رفت دانشگاه ولی تا رسید به اونجا مدیر کارش داشت و وقتی که رفت گفت رئیس دانشگاه کارت داره ک جونگ کوک رو برد به سمت اتاق رئیس دانشگاه
یعنی همون تهیونگ خودمون
خلاصه جونگ کوک رفت داخل از شدت ضعفی که توی دستو پاهاش بود به سختی میتونست خودش رو تکون بده و تا درو باز کرد و بست و اومد یه قدرم بیاد جلو همه چیز دور سرش چرخید و سیاه شد
و خیلی اون روز باهم خوشحالی کردن
صبح روز بعد
ته تنها شروع کرد به خوردن چون امروز روز تعطیل بود تصمیم داشت تا بزار کوک بیشتر بخوابه و امروز رو استراحت کنه
بعد از خوردن صبحانه اش رفت توی اتاق کارش و کارای دیشبش که این میگرن لعنتی خرابش کرده بود رو درست کنه
پس بلافاصله به اتاق مطالعه رفت و تا ساعت ۱۲ توی اتاق داشت به کاراش میرسید بلافاصله بعد از تموم شدن کارش رفت سمت اتاقش العان دلش قهوه میخواست ولی نای بلند شدن نداشت تا اینکه جونگ کوک رو دید که داره در میزنه
جونگ کوک اومده بود به ته بگه داره میره بیرون
اما ته گفت نه
و جونگ کوک سریع رفت بیرون و رفت داخل اتاقش رفت زیر پتو بغص کرده بود تا حالا کسی بهش نه نگفته بود
تهیونگ که دیده بود جونگ کوک ناراحت شده رفت سمت اتاقش رفت کنارش دید جونگ کوک زیر پتو و داره گریه میکنه
ناراحت شد خیلی و واز خودش متنفر بود که اینقدر این بچه کوچولو رو اذیت کرده
آروم رفت سمتش و گفت : جونگ کوک
کوکی خرگوشه
کوک جواب نداد.
بارها و بارها تکرار کرد ولی جونگ کوک جواب نداد
تهیونگ : جونگ کوک من معذرت میخوام ولی نمیتونم اجازه بدم بری بیرون
جونگ کوک : به جهنم فقط برو بیرون ( بغض و داد )
وتهیونگ آروم رفت بیرون
یک هفته بعد
توی این یو هفته جونگ کوک فقطرمیرفت دانشگاه و میومد توی اتاقش و تا فردا که دانشگاه داشتن از اتاق بیرون نمیومد و حتی لب به غذا هم نمیزد چه توی دانشگاه چه توی خونه
تهیونگ ابن هفت دوز و دانشگاه بود و تا تایم دانشگاه جونگ کوک حسابی از دور مراقبش بود و میدی جونگ کوک به غیر از آب هیچ چیز دیگه ای نمیخوره
مثل هروز جونگ کوک رفت دانشگاه ولی تا رسید به اونجا مدیر کارش داشت و وقتی که رفت گفت رئیس دانشگاه کارت داره ک جونگ کوک رو برد به سمت اتاق رئیس دانشگاه
یعنی همون تهیونگ خودمون
خلاصه جونگ کوک رفت داخل از شدت ضعفی که توی دستو پاهاش بود به سختی میتونست خودش رو تکون بده و تا درو باز کرد و بست و اومد یه قدرم بیاد جلو همه چیز دور سرش چرخید و سیاه شد
۱۱.۲k
۱۴ بهمن ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.