بابایی جونم 💛 ▪︎Part 29▪︎
رفتم تو اتاق جانا دیدم مشغول عروسک بازیه
یونا: جانا بیا بریم مهمونا اومدن
جانا: واقعا!؟
یونا: آره بیا بریم
دست جانارو گرفتم و از پله ها رفتیم بالا و وقتی رسیدیم همه جا تاریک بود و جانا تعجب کرده بود که یکدفعه برقا روشن شد و آهنگ تولد پلی شد و همه شروع کردن به همراهی کردن با آهنگ و جانا هم خیلییی خوشحال و هیجان زده شده بود
یونا: تولدت مبارک دختر قشنگم
بعد از چند ثانیه جیمین جانارو بغل کرد و به سمت جایگاه برد و شمارش معکوس برای فوت کردن کیک شروع شد
همگی: ۱۰، ۹ ، ۸ ، ۷ ، ۶ ، ۵ ، ۴ ، ۳ ، ۲ ، ۱
و جانا شمع تولدش رو فوت کرد و همه براش دست زدیم بعد از اون همه رفتن نزدیک جانا و تولدشو تبریک گفتنو حالا موقع باز کردن کادوها بود ، کادو همه پسرارو باز کردیم که همشون عالی بودن و جانا عاشقشون شده بود الان دیگه باید ما کادومون رو بدیم ، جیمین رفت و کادورو آورد و جانا با دیدن بزرگی اون به چشمای بزرگ شده به اون نگاه میکرد و حتی بقیه مهمون ها هم برای کادو هیجان زده بودن
جیمین: خب جانا به نظرت چی میتونه باشه؟
جانا: نمیدونم ولی خیلی بزرگه
یونا: پس بیا بازش کنیم ببینیم چیه؟
با جانا رفتیم سمت کادو و بازش کردیم ، جانا با دیدن کادوش خیلی خوشحال شد چون دقیقا چیزی بود که دوست داشت
جانا: اخجونننننن قصر باربی بنفش
جونگ کوک: چقدر قشنگه چجوری پیداش کردین؟
جیمین: پدرمون در اومد
یونا: آره نزدیک پنج ساعت چرخیدیم تا پیداش کردیم
جین: افرین به این پدر و مادر سخت کوش
همگی باهم میگفتیم و میخندیدیم و کلی خوش گذروندیم ، بعد از خوردن غذا و خوراکی ها پسرا ساعت ۲ شب بود که خداحافظی کردن و رفتن خونه هاشون
جانا: مامان کی میسازیم قصرمو؟
یونا: فردا باهم درستش میکنیم
جانا: باشه
یونا: خب دیگه وقت خوابه
جیمین: بریم که من میخوام دخترمو بخوابونم
جانا: اخجوننننننن بریم
جیمین جانارو خوابوند و اومد کمک من و کل خونرو جمع کردیم و نزدیک صبح بود که رفتیم خوابیدیم
کپی ممنوع ❌
یونا: جانا بیا بریم مهمونا اومدن
جانا: واقعا!؟
یونا: آره بیا بریم
دست جانارو گرفتم و از پله ها رفتیم بالا و وقتی رسیدیم همه جا تاریک بود و جانا تعجب کرده بود که یکدفعه برقا روشن شد و آهنگ تولد پلی شد و همه شروع کردن به همراهی کردن با آهنگ و جانا هم خیلییی خوشحال و هیجان زده شده بود
یونا: تولدت مبارک دختر قشنگم
بعد از چند ثانیه جیمین جانارو بغل کرد و به سمت جایگاه برد و شمارش معکوس برای فوت کردن کیک شروع شد
همگی: ۱۰، ۹ ، ۸ ، ۷ ، ۶ ، ۵ ، ۴ ، ۳ ، ۲ ، ۱
و جانا شمع تولدش رو فوت کرد و همه براش دست زدیم بعد از اون همه رفتن نزدیک جانا و تولدشو تبریک گفتنو حالا موقع باز کردن کادوها بود ، کادو همه پسرارو باز کردیم که همشون عالی بودن و جانا عاشقشون شده بود الان دیگه باید ما کادومون رو بدیم ، جیمین رفت و کادورو آورد و جانا با دیدن بزرگی اون به چشمای بزرگ شده به اون نگاه میکرد و حتی بقیه مهمون ها هم برای کادو هیجان زده بودن
جیمین: خب جانا به نظرت چی میتونه باشه؟
جانا: نمیدونم ولی خیلی بزرگه
یونا: پس بیا بازش کنیم ببینیم چیه؟
با جانا رفتیم سمت کادو و بازش کردیم ، جانا با دیدن کادوش خیلی خوشحال شد چون دقیقا چیزی بود که دوست داشت
جانا: اخجونننننن قصر باربی بنفش
جونگ کوک: چقدر قشنگه چجوری پیداش کردین؟
جیمین: پدرمون در اومد
یونا: آره نزدیک پنج ساعت چرخیدیم تا پیداش کردیم
جین: افرین به این پدر و مادر سخت کوش
همگی باهم میگفتیم و میخندیدیم و کلی خوش گذروندیم ، بعد از خوردن غذا و خوراکی ها پسرا ساعت ۲ شب بود که خداحافظی کردن و رفتن خونه هاشون
جانا: مامان کی میسازیم قصرمو؟
یونا: فردا باهم درستش میکنیم
جانا: باشه
یونا: خب دیگه وقت خوابه
جیمین: بریم که من میخوام دخترمو بخوابونم
جانا: اخجوننننننن بریم
جیمین جانارو خوابوند و اومد کمک من و کل خونرو جمع کردیم و نزدیک صبح بود که رفتیم خوابیدیم
کپی ممنوع ❌
۴۶.۰k
۰۶ بهمن ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.