مافیای سیاه
پارت ۱
از زبان ا/ت:روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو گوشیم زنگ خورد،دوستم النا بود.
مکالمه ا/ت و النا با تلفن:(علامت النا_علامت ا/ت+)
_سلام ملکه چخبر،کجایی؟ پس چرا نمیایی؟؟
+علیک، کجا بیام ها؟
_بازم یادت رفت قرار بود بریم شهر بازی ساعت ۹ باید اونجا باشی.
+وای بازم یادم رفت خوب شد زنگ زدی ها من باید آماده بشم فعلا خدا حافظ.
_باشه فقط زود باش بای.
پایان مکالمه.
از زبان ا/ت:به ساعتم نگاه کردم ساعت ۸:۴۵ بود.یکدفعه مثل برق از سر جام بلند شدم و یک دوش ۱۰ مینی گرفتم بعد هم زنگ زدم به تاکسی تلفنی و رسیدم به شهر بازی همه دوستام اونجا بودن رفتم و بهشون سلام کردم.
+سلام بچه ها
_سلام چقدر دیر کردی بیا میخوایم سوار ترن هوایی بشیم بعد هم میخوایم بستنی بخوریم.
+باشه بریم.
از زبان ا/ت:با دوستام رفتیم و سوار ترن هوایی شدیم خیلی وحشتناک بود.بعد هم رفتیم و بستنی خوردیم و سوار وسایل دیگه شدیم.به ساعتم نگاه کردم ساعت ۱ شب بود باورم نمیشد یعنی انقدر دیر کردم .چون اون موقع تاکسی نبود تصمیم گرفتم پیاده برم خونه با دوستام خداحافظی کردم و به راه افتادم تو یک کوچه خلوت و تاریک بودم و همه جا خیلی سوت و کور بود که یکدفعه صدای فریاد یک نفر رو شنیدم...
ادامه دارد...
ببخشید کم بود💜
از زبان ا/ت:روی تختم دراز کشیده بودم و داشتم با گوشیم ور میرفتم که یهو گوشیم زنگ خورد،دوستم النا بود.
مکالمه ا/ت و النا با تلفن:(علامت النا_علامت ا/ت+)
_سلام ملکه چخبر،کجایی؟ پس چرا نمیایی؟؟
+علیک، کجا بیام ها؟
_بازم یادت رفت قرار بود بریم شهر بازی ساعت ۹ باید اونجا باشی.
+وای بازم یادم رفت خوب شد زنگ زدی ها من باید آماده بشم فعلا خدا حافظ.
_باشه فقط زود باش بای.
پایان مکالمه.
از زبان ا/ت:به ساعتم نگاه کردم ساعت ۸:۴۵ بود.یکدفعه مثل برق از سر جام بلند شدم و یک دوش ۱۰ مینی گرفتم بعد هم زنگ زدم به تاکسی تلفنی و رسیدم به شهر بازی همه دوستام اونجا بودن رفتم و بهشون سلام کردم.
+سلام بچه ها
_سلام چقدر دیر کردی بیا میخوایم سوار ترن هوایی بشیم بعد هم میخوایم بستنی بخوریم.
+باشه بریم.
از زبان ا/ت:با دوستام رفتیم و سوار ترن هوایی شدیم خیلی وحشتناک بود.بعد هم رفتیم و بستنی خوردیم و سوار وسایل دیگه شدیم.به ساعتم نگاه کردم ساعت ۱ شب بود باورم نمیشد یعنی انقدر دیر کردم .چون اون موقع تاکسی نبود تصمیم گرفتم پیاده برم خونه با دوستام خداحافظی کردم و به راه افتادم تو یک کوچه خلوت و تاریک بودم و همه جا خیلی سوت و کور بود که یکدفعه صدای فریاد یک نفر رو شنیدم...
ادامه دارد...
ببخشید کم بود💜
۲.۹k
۲۵ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.