وانشات کوکی پارت ۱۱
لبخندی زد که سیلی زدم درگوشش
+برات جبران میکنم جئون جانگ کوک
کیفمو برداشتمو از کالس بیرون زدم
.
.
.
.
.
چند روزی بود جونگ کوک طرفم نمیومدو اذیتم نمیکرد...فکرکنم
داره همه عقده هاشو جمع میکنه تا یهویی کاری کنه !
از بال پشت بوم اومدم پایینو توی پله ها بودم که یکی از دخترا
طرفم اومد!
*بهتره زودتر بیای جونگ کوک باهات کار داره!
+با من؟
رفتمو دیدیم باز دور گرفتنو تو سالن ایستادن...جونگ کوک با
دیدن من زود اومدو جلوم ایستاد
-اهممم...خب من چند روز پیش....کاری کردم که میخوام بابتش
عذرخواهی کنم....من
+صبر کن! نیازی نیست پیش بقیه عذرخواهی کنی چون اون اتفاق
پیش بقیه نیوفتاده...!
-باشه پس دنبالم بیا!
دستمو گرفتو با خودش برد...نگاه عصبی بیون یانگو دیدم...منتظر
یه فاجعه جدید بودم از الن!
وارد کالس شدیم که جونگ کوک گفت:ببخشید بابت اونروز من
نباید اولین بوستو ازت میگرفتم!
+ببینم با ادب شدی؟
-معذرت میخوام!
+باشه قبول...درضمن اون اولین بوسم نبود!
متعجب به چشمام نگاه کرد که از کنارش رد شدمو رفتم....
چند روزی گذشته بودو برامون یه اردو گذاشته بودن...اردویی که
ازش متنفر بودم البته از جایی که میخواستن ببرن...جنگل!
از حشراتو خزندگان به شدت متنفر بودمو میترسیدم...گروه
بندیمون کردن...سه تا دختر و دو تا پسر شدیم...از شانس درخشان
من جیمینو بیون یانگ با منو دوتا از دخترا باهم گروه شدیم...وقتی
چشمم به جونگ کوک افتاد با چهره اعصبانی دیدمش که فکشو
روهم فشار میداد...
بیخیالش شدم دلم میخواست حداقل تواین اردو یه استراحتی به
خودم بدمو ازاد باشم....
ادامه داره......
+برات جبران میکنم جئون جانگ کوک
کیفمو برداشتمو از کالس بیرون زدم
.
.
.
.
.
چند روزی بود جونگ کوک طرفم نمیومدو اذیتم نمیکرد...فکرکنم
داره همه عقده هاشو جمع میکنه تا یهویی کاری کنه !
از بال پشت بوم اومدم پایینو توی پله ها بودم که یکی از دخترا
طرفم اومد!
*بهتره زودتر بیای جونگ کوک باهات کار داره!
+با من؟
رفتمو دیدیم باز دور گرفتنو تو سالن ایستادن...جونگ کوک با
دیدن من زود اومدو جلوم ایستاد
-اهممم...خب من چند روز پیش....کاری کردم که میخوام بابتش
عذرخواهی کنم....من
+صبر کن! نیازی نیست پیش بقیه عذرخواهی کنی چون اون اتفاق
پیش بقیه نیوفتاده...!
-باشه پس دنبالم بیا!
دستمو گرفتو با خودش برد...نگاه عصبی بیون یانگو دیدم...منتظر
یه فاجعه جدید بودم از الن!
وارد کالس شدیم که جونگ کوک گفت:ببخشید بابت اونروز من
نباید اولین بوستو ازت میگرفتم!
+ببینم با ادب شدی؟
-معذرت میخوام!
+باشه قبول...درضمن اون اولین بوسم نبود!
متعجب به چشمام نگاه کرد که از کنارش رد شدمو رفتم....
چند روزی گذشته بودو برامون یه اردو گذاشته بودن...اردویی که
ازش متنفر بودم البته از جایی که میخواستن ببرن...جنگل!
از حشراتو خزندگان به شدت متنفر بودمو میترسیدم...گروه
بندیمون کردن...سه تا دختر و دو تا پسر شدیم...از شانس درخشان
من جیمینو بیون یانگ با منو دوتا از دخترا باهم گروه شدیم...وقتی
چشمم به جونگ کوک افتاد با چهره اعصبانی دیدمش که فکشو
روهم فشار میداد...
بیخیالش شدم دلم میخواست حداقل تواین اردو یه استراحتی به
خودم بدمو ازاد باشم....
ادامه داره......
۴۲.۰k
۰۱ فروردین ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.