do you know m.r?/part:8
do you know m.r?/part:8
ات ویو:تو یه خواب قشنگ و رویایی بودم که با صدای جیغ جیغای مامانم از خواب بیدار شدم...یه تیشرت لانگ با یه شلوارک کارگو پوشیدم و رفتم پیش مامانم...طبق گفته های مامانم جین اومده بود خونه مون تا با مامانم صحبت کنه و حدود چند ساعتی بود که اومده بود و مامانم و جین حسابی صمیمی شده بودن و مثل اینکه مامانم از جین خوشش اومده...رفتم پیششون ولی اصلا حوصله هیچ کاری رو نداشتم و هنوز تو حالت خواب بودم بخاطر همین هرجارو که گیر میاوردم و چشم مامانمو دور میدیدم چشامو میبستم و چرت میزدم ولی هربار مامانم از خواب منو با صدای جیغاش یا کتک های قشنگش بیدار میکرد...متوجه بودم که جین و مامانم یه حس خاص خوبی بینشون موج میزد...بعد از چند ساعت خوش گذروندن جین برای خرید اون لیست خریدی که مامانم بهش داده بود رفت بیرون و منم فرصت پیدا کردم که نظر مامانم رو بپرسم
مادر ات:کی از همچین پسری بدش میاد؟خیلی پسر خوبیه و به نظرم خوبه که باهم یه زندگی خوب رو تشکیل بدید...تازه آشپزی بلده و لازم نیست تو با آشپزیت گند بزنی و کاری کنی از غذا زده بشه...الان که باهاش آشنا شدم اجازه ی ازدواجتون رو میدم
ات:واقعاااا؟انقدر خوبه؟
مادر ات:آره واقعاااا...پسر خوبیه
(چند ساعت بعد)
ات ویو:جین با کلیدی که مامانم بهش داده بود در رو باز کرد و وارد خونه شد و خرید هارو گذاشت روی زمین...منم از ذوقم فورا رفتم سر خریدا...ماماااان....نوار بهداشتی اینجا چیکار میکنه؟...حتما اینم گفتی جین بخرهههه....یاااااخدااااا ژیلت؟؟؟؟داشتم دیوونه میشدم واقعااا
ات:ماماااان اینا چیه گفتی بخرهههه
مادر ات:خجالت نداره که بلخره شبو باهم گذروندید دیگه قرار نیست از همدیگه خجالت بکشید که
ات:هی مامان بس کنننن
جین:خب...من...
ات:هیششش...دیگه بهش فکر نمیکنیم
مادر ات:خب حالا که خوراکی و سوجو خریدی بیا بشینیم و فیلم ببینیم
ات ویو:اصلا نمیتونستم تصور کنم فیلمی وجود داشته باشه که هم ترسناک و هم طنز و هم غمگین باشهه...هروقت که میترسیدم به صورت ناخوداگاه خودمو تو بغل جین فشار میدادم و اونم بهم آرامش میداد و سرم رو ناز میکرد...هروقت میخندیدم بهم زل میزد و با لبخند به من نگاه میکرد و هروقت گریه میکردم اشکامو پاک میکرد
ات ویو:تو یه خواب قشنگ و رویایی بودم که با صدای جیغ جیغای مامانم از خواب بیدار شدم...یه تیشرت لانگ با یه شلوارک کارگو پوشیدم و رفتم پیش مامانم...طبق گفته های مامانم جین اومده بود خونه مون تا با مامانم صحبت کنه و حدود چند ساعتی بود که اومده بود و مامانم و جین حسابی صمیمی شده بودن و مثل اینکه مامانم از جین خوشش اومده...رفتم پیششون ولی اصلا حوصله هیچ کاری رو نداشتم و هنوز تو حالت خواب بودم بخاطر همین هرجارو که گیر میاوردم و چشم مامانمو دور میدیدم چشامو میبستم و چرت میزدم ولی هربار مامانم از خواب منو با صدای جیغاش یا کتک های قشنگش بیدار میکرد...متوجه بودم که جین و مامانم یه حس خاص خوبی بینشون موج میزد...بعد از چند ساعت خوش گذروندن جین برای خرید اون لیست خریدی که مامانم بهش داده بود رفت بیرون و منم فرصت پیدا کردم که نظر مامانم رو بپرسم
مادر ات:کی از همچین پسری بدش میاد؟خیلی پسر خوبیه و به نظرم خوبه که باهم یه زندگی خوب رو تشکیل بدید...تازه آشپزی بلده و لازم نیست تو با آشپزیت گند بزنی و کاری کنی از غذا زده بشه...الان که باهاش آشنا شدم اجازه ی ازدواجتون رو میدم
ات:واقعاااا؟انقدر خوبه؟
مادر ات:آره واقعاااا...پسر خوبیه
(چند ساعت بعد)
ات ویو:جین با کلیدی که مامانم بهش داده بود در رو باز کرد و وارد خونه شد و خرید هارو گذاشت روی زمین...منم از ذوقم فورا رفتم سر خریدا...ماماااان....نوار بهداشتی اینجا چیکار میکنه؟...حتما اینم گفتی جین بخرهههه....یاااااخدااااا ژیلت؟؟؟؟داشتم دیوونه میشدم واقعااا
ات:ماماااان اینا چیه گفتی بخرهههه
مادر ات:خجالت نداره که بلخره شبو باهم گذروندید دیگه قرار نیست از همدیگه خجالت بکشید که
ات:هی مامان بس کنننن
جین:خب...من...
ات:هیششش...دیگه بهش فکر نمیکنیم
مادر ات:خب حالا که خوراکی و سوجو خریدی بیا بشینیم و فیلم ببینیم
ات ویو:اصلا نمیتونستم تصور کنم فیلمی وجود داشته باشه که هم ترسناک و هم طنز و هم غمگین باشهه...هروقت که میترسیدم به صورت ناخوداگاه خودمو تو بغل جین فشار میدادم و اونم بهم آرامش میداد و سرم رو ناز میکرد...هروقت میخندیدم بهم زل میزد و با لبخند به من نگاه میکرد و هروقت گریه میکردم اشکامو پاک میکرد
۸۸۲
۰۴ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.