پارت ۱۸
جانا
وقتی با دل درد شدید از خواب بیدار شودم و توی تخته خودم نبودم اومدم بلند شم در اتاق باز شد و ته ته اومد داخل و توی دستش یک لیوان اب میوه بود
ته ته :بهتری درد نداری
وقتی این گفت همچی یادم اومد و شروع کردم بلند گریه کردن که با عجله اومد بیشم
ته ته: وقتی اومدم داخل نگاه کرد که همچی یادش اومد باشه شروع کرد به گریه کردن رفتم کنارش نشستم چرا گریه میکنی
منتظر چیزی بودم که بهش حمل کنم شروع کردم به زدنش و باهش حرف زدن
تو دختر بودم از گرفتی دیگه دختر نیستم الان من چیکار کنم
ته ته: تو الان مال منی و من اجازه نمیدم بری و باید پیش خودم باشی و جانا نمیفهمی که دیشب من چه کشید وای خدا وقتی فهمیدم تو دختر بودی چقدر خوشحال شودم که خودم دختر بودنت را گرفتم و شودی زنم وایی نمیفهمی چه میکنم
وقتی دیدم این جوری حرف میزنه هم خجالت میکشیدم و عصبانی میشودم و باصدای بلند گفتم خجالت بکش اینجوری داری حرف میزنی
حالا چرا عصبانی میشی من همجات دیدم و خوردم و هر شب اینجوری میشه بهت گفتم تو دیگه مال منی
باورم نمیشه داره این جوری حرف میزنه و دنبال چیزی بودم که باهش بزنمش هرچه میکشتم جز بالیش پیدا نکردم شروع کردم به زد
دیدم داره هرس میخره خیلی کیوت میشه و من بیشتر هرسش را در میاوردم و هس کردم دنبال چیزی میکرده که با بالیش اومد سراغم
وقتی با بالشت میزدمش میخندید و یک مرتبه روم خیمه زد من توی خودش قفل کرد که به شکم فشار داد که درد شکمم بیشتر شود و اخ کمی گفتم که زودی دستشو از کمر باز کرد رفت سمته اب میوه داد دستم گفت بخور تا خوب بشی
قند تویدلم اب شود نمی دونم با خودم لج کرده بودم یا تهیونگ که نگفتم نمیخوام که عصبانی و با صدایی خشدار گفت بخور ترسیم و خوردم که یاد کویی افتادم که ..........
نظر هاتون بنویسید
وقتی با دل درد شدید از خواب بیدار شودم و توی تخته خودم نبودم اومدم بلند شم در اتاق باز شد و ته ته اومد داخل و توی دستش یک لیوان اب میوه بود
ته ته :بهتری درد نداری
وقتی این گفت همچی یادم اومد و شروع کردم بلند گریه کردن که با عجله اومد بیشم
ته ته: وقتی اومدم داخل نگاه کرد که همچی یادش اومد باشه شروع کرد به گریه کردن رفتم کنارش نشستم چرا گریه میکنی
منتظر چیزی بودم که بهش حمل کنم شروع کردم به زدنش و باهش حرف زدن
تو دختر بودم از گرفتی دیگه دختر نیستم الان من چیکار کنم
ته ته: تو الان مال منی و من اجازه نمیدم بری و باید پیش خودم باشی و جانا نمیفهمی که دیشب من چه کشید وای خدا وقتی فهمیدم تو دختر بودی چقدر خوشحال شودم که خودم دختر بودنت را گرفتم و شودی زنم وایی نمیفهمی چه میکنم
وقتی دیدم این جوری حرف میزنه هم خجالت میکشیدم و عصبانی میشودم و باصدای بلند گفتم خجالت بکش اینجوری داری حرف میزنی
حالا چرا عصبانی میشی من همجات دیدم و خوردم و هر شب اینجوری میشه بهت گفتم تو دیگه مال منی
باورم نمیشه داره این جوری حرف میزنه و دنبال چیزی بودم که باهش بزنمش هرچه میکشتم جز بالیش پیدا نکردم شروع کردم به زد
دیدم داره هرس میخره خیلی کیوت میشه و من بیشتر هرسش را در میاوردم و هس کردم دنبال چیزی میکرده که با بالیش اومد سراغم
وقتی با بالشت میزدمش میخندید و یک مرتبه روم خیمه زد من توی خودش قفل کرد که به شکم فشار داد که درد شکمم بیشتر شود و اخ کمی گفتم که زودی دستشو از کمر باز کرد رفت سمته اب میوه داد دستم گفت بخور تا خوب بشی
قند تویدلم اب شود نمی دونم با خودم لج کرده بودم یا تهیونگ که نگفتم نمیخوام که عصبانی و با صدایی خشدار گفت بخور ترسیم و خوردم که یاد کویی افتادم که ..........
نظر هاتون بنویسید
۱۸.۶k
۲۰ مرداد ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۱۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.