~~~فیک پرستار~~~
...
پارت ۲۰
دستمو مشت کردم تا تو صورتش فرود بیارم
که
_اگه فقط یک میلی متر اینور تر بیاد اتفاق بعدیو تضمین نمیکنم
+ببین به من میگن برسلی نه برگ چقندر
_برسلی یا برگ چقندر ، هرچی !...
+تو به من گفتی برگ چقندر؟!
صاف زل زد تو صورتم
دست هاشو گذاشت زیر بغلش و
مثل یک خردیدار که داره کالایی رو
برانداز میکنه ،
_بعد شام بیاین اتاقم کارتون دارم
یه نگاه به بچه ها انداختم
بچه ها گیج و سر خورده نگاهمون میکردن
متوجه شدم نباید ادامه بدم
بدون حرفی نشستم پای غذام
الان خیلی عصبی بودم هرچی دم و دستم میومد فرو میکردم تو حلقم !!....!
نگاهمو بالا آوردم و بله شیش چشم صاف زل زده بودن به منه نخورده !
گلو صاف کردم
+بله؟! امرتون؟!
$یکم آرومتر...
پریدم وسط حرفش
+حرف نباشه ، من وقتی عصبی میشم تنها کاری که فقط باید انجام بدم ، غذا خوردنه !
پوزخند کیمو ندیده حس کردم
_خوبه بچه های من در این ی مورد ادب دارن
اِنا باز میخواد یاد آوری ادب نداشتمو کنه
+حتمااا ، لابد اینم رسمه تا یه پرستار جدید میبینن سر غذا زیر صندلیش اسباب بازی گو//زو میزارن
با اخم های درهم نگاهم کرد !..!
آخیشش اگه زهرمو نمیریختم شب خوابم نمیبرد !
+چیشد؟! اخ میبینین ادب بچه هاتونو به روتون آوردم !
بعد با نیش باز زل زدم بهش
حرفی نداشت بزنه ری//دی پسرم ریـ//ـــدی
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
پشت سرش راه افتادم اِنا این چرا داره میره تو اتاقش؟!
اتاق کارش که طبقه بالاست!..
نکنه...نکنه...بسماللهههههههه
خدایا این میخواد چه غل//طی کنهههه
+می..میگم نباید بریم بالا؟!
بهم نگاه کرد تو نگاهش خنده بود
_چیه؟! نکنه ترسیدی؟!
پوزخند زدم
+منو ترس؟!
دروغ گفتم مثل س//گم دروغ گفتم
به جان کلثوم اگه راست گفته باشم
به سمت پنجره رفت
_شما به چه حقی در تربیت کردن بچه هام دخالت میکنی؟!
وادف چرا اولشو جمع میبندی اخرشو مفرد؟!
+چون شما بلد نیستین تربیت شون کنی
اخیش منم اخرشو مفرد بستم
ایشالله بکنم تو چشتتت
اخم کرد چون حرفم به مزاجش خوش نیومد
+من پرستار بچه هام ، پس تربیت شونم به من ربط داره
_کی گفته؟! من پرستار گرفتم که مراقب شون باشه نه اینکه در تربیت شون دخالت کنه
فکر کنم قرار بود تا صبح بشینیم دعوا کنیم
+حالا شما حقوق منو نگفتی ، فکر نکن یادم رفته !
_درباره حقوقتون ، موقه پر کردن برگه مگه ، برگه رو نخوندین؟!
شتت گند زدم
+خوندم ولی یادم نمیااد
_۱۶ میلیون
چشمام شد چهار تااااا
سیع کردم زیاد تابلو نکنم
+اوک ، بای
عقب گرد کردم و از اتاقش زدم بیرون
تا به عمرم همچین سوتی نداده بودم
پارت ۲۰
دستمو مشت کردم تا تو صورتش فرود بیارم
که
_اگه فقط یک میلی متر اینور تر بیاد اتفاق بعدیو تضمین نمیکنم
+ببین به من میگن برسلی نه برگ چقندر
_برسلی یا برگ چقندر ، هرچی !...
+تو به من گفتی برگ چقندر؟!
صاف زل زد تو صورتم
دست هاشو گذاشت زیر بغلش و
مثل یک خردیدار که داره کالایی رو
برانداز میکنه ،
_بعد شام بیاین اتاقم کارتون دارم
یه نگاه به بچه ها انداختم
بچه ها گیج و سر خورده نگاهمون میکردن
متوجه شدم نباید ادامه بدم
بدون حرفی نشستم پای غذام
الان خیلی عصبی بودم هرچی دم و دستم میومد فرو میکردم تو حلقم !!....!
نگاهمو بالا آوردم و بله شیش چشم صاف زل زده بودن به منه نخورده !
گلو صاف کردم
+بله؟! امرتون؟!
$یکم آرومتر...
پریدم وسط حرفش
+حرف نباشه ، من وقتی عصبی میشم تنها کاری که فقط باید انجام بدم ، غذا خوردنه !
پوزخند کیمو ندیده حس کردم
_خوبه بچه های من در این ی مورد ادب دارن
اِنا باز میخواد یاد آوری ادب نداشتمو کنه
+حتمااا ، لابد اینم رسمه تا یه پرستار جدید میبینن سر غذا زیر صندلیش اسباب بازی گو//زو میزارن
با اخم های درهم نگاهم کرد !..!
آخیشش اگه زهرمو نمیریختم شب خوابم نمیبرد !
+چیشد؟! اخ میبینین ادب بچه هاتونو به روتون آوردم !
بعد با نیش باز زل زدم بهش
حرفی نداشت بزنه ری//دی پسرم ریـ//ـــدی
&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_&_
پشت سرش راه افتادم اِنا این چرا داره میره تو اتاقش؟!
اتاق کارش که طبقه بالاست!..
نکنه...نکنه...بسماللهههههههه
خدایا این میخواد چه غل//طی کنهههه
+می..میگم نباید بریم بالا؟!
بهم نگاه کرد تو نگاهش خنده بود
_چیه؟! نکنه ترسیدی؟!
پوزخند زدم
+منو ترس؟!
دروغ گفتم مثل س//گم دروغ گفتم
به جان کلثوم اگه راست گفته باشم
به سمت پنجره رفت
_شما به چه حقی در تربیت کردن بچه هام دخالت میکنی؟!
وادف چرا اولشو جمع میبندی اخرشو مفرد؟!
+چون شما بلد نیستین تربیت شون کنی
اخیش منم اخرشو مفرد بستم
ایشالله بکنم تو چشتتت
اخم کرد چون حرفم به مزاجش خوش نیومد
+من پرستار بچه هام ، پس تربیت شونم به من ربط داره
_کی گفته؟! من پرستار گرفتم که مراقب شون باشه نه اینکه در تربیت شون دخالت کنه
فکر کنم قرار بود تا صبح بشینیم دعوا کنیم
+حالا شما حقوق منو نگفتی ، فکر نکن یادم رفته !
_درباره حقوقتون ، موقه پر کردن برگه مگه ، برگه رو نخوندین؟!
شتت گند زدم
+خوندم ولی یادم نمیااد
_۱۶ میلیون
چشمام شد چهار تااااا
سیع کردم زیاد تابلو نکنم
+اوک ، بای
عقب گرد کردم و از اتاقش زدم بیرون
تا به عمرم همچین سوتی نداده بودم
۴.۶k
۱۹ تیر ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۴)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.