ادامه ی پارت 3
ادامه ی پارت 3
یونجون: خب..یک قطره اشک از چشمای قهوه ای یونجون به پایین افتاد.. سوبین که تعجب کرده بود: ببخشید.. حرف بدی زدم.. اصلا امشب بمون پیشم.. خوبه؟ یونجون که گریش هر لحظه بیشتر میشد : نه هق حرف بدی هق نگفتی.. سوبین: گریه نکن ، باشه؟ ببخشید.. یونجون مثل بچه ها شده بود..هر لحظه بیشتر و بیشتر گریه میکرد.. اون داشت برای اولین بار با صدای بلند گریه میکرد و احساساتشو که سالها تو سینش نگهش داشته بود رو بیرون میریخت.. همیشه بی صدا گریه میکرد.. ولی بالاخره بغض چندین سالش شکست.. صدای گریه ی یونجون اونقدر پر از درد بود که ، هرکی صداشو میشنید قلبش تکه تکه میشد.. چه برسه به سوبین که قلب مهربونی داشت . . سوبین: یونجون..گریه نکن.. ..
یونجون بدون لحظه ای توقف سوبین و بغل کرد و گریه کرد. اون به این بغل نیاز داشت..
یونجون: خب..یک قطره اشک از چشمای قهوه ای یونجون به پایین افتاد.. سوبین که تعجب کرده بود: ببخشید.. حرف بدی زدم.. اصلا امشب بمون پیشم.. خوبه؟ یونجون که گریش هر لحظه بیشتر میشد : نه هق حرف بدی هق نگفتی.. سوبین: گریه نکن ، باشه؟ ببخشید.. یونجون مثل بچه ها شده بود..هر لحظه بیشتر و بیشتر گریه میکرد.. اون داشت برای اولین بار با صدای بلند گریه میکرد و احساساتشو که سالها تو سینش نگهش داشته بود رو بیرون میریخت.. همیشه بی صدا گریه میکرد.. ولی بالاخره بغض چندین سالش شکست.. صدای گریه ی یونجون اونقدر پر از درد بود که ، هرکی صداشو میشنید قلبش تکه تکه میشد.. چه برسه به سوبین که قلب مهربونی داشت . . سوبین: یونجون..گریه نکن.. ..
یونجون بدون لحظه ای توقف سوبین و بغل کرد و گریه کرد. اون به این بغل نیاز داشت..
۳.۸k
۲۵ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.