پارت17
نمیدونم یا قلبم روانی شده یا واقعا بهش علاقه مند شدم<br>
وقتی تو چشم هایه کیوتش نگاه میکردم <br>
قلبم ذوب میشد<br>
البته وقتی منو میزدم از خشن بودنش خوشم میومد<br>
روش کراش بودم<br>
اما!!....... <br>
اما این فراتر از کراشه<br>
رفتم خونه<br>
تا شب نتونستم ذهنمو خالی کنم<br>
همش فکرم درگیرررش بود<br>
چرا؟ <br>
رفتم تویه گوشیم<br>
داشتم تویه اینستا میگشتم ک... <br>
عکسه کوک با زنشو دیدم<br>
+چیییییییی.؟؟؟؟؟ <br>
اینن کیهههه<br>
اوننن زننن دارهههههه<br>
نمیدونم چرا ولی حسودی کردم در حد لالیگا! <br>
جوری ک دلم میخواست دختره رو خفه کنم <br>
+اصن به من چه<br>
پنج ثانیه بعد<br>
+چرا زنشی کونییییی<br>
پنج دقیقه بعد<br>
+به درک من ک دوسش ندارم<br>
پنج ثانیه بعد<br>
+عرررر کثافتتت😭😭😭<br>
هوف دیگه نمیتونم بلندم شدم رفتم سمت خونش درو زدم خانومی با قیافه عصبی درو باز کرد<br>
+ب.. ببخشید اقای جئون هستن؟ <br>
آیو؛ چیکارش داری؟ <br>
+هیچی فک کنم بد موقع مزاحم شدم<br>
کوک تا صدامو شنید با چشم هایه اشکی اومد سمت در جوری ک زن نفهمه<br>
با فاصله زیادی پشت زن وایستاده بود<br>
چشم هاش باد کرده بود<br>
ینی چیشده<br>
+م... میتونم ببینمشون؟؟ <br>
ایو: نه<br>
درو روم بست<br>
اون چرا گریه میکرد<br>
خیلی نگرانش شدم<br>
باز زنگو زدم<br>
ایو: اه اقا مزاحم نشو زنگ میزنم پلیسا! <br>
+خب کاره مهمی دارم<br>
ایو: بگو من بهش میگم<br>
+چرا نمیزارید خودش بیاد؟ <br>
ایو: دیگه نمیزارم جایی بره نمیزارم کسیو ببینه<br>
+چ.. چرا؟ <br>
ایو: به شما باید توضیح بدم<br>
در رو روم باز بست<br>
ادامه دارد..(دیگه پر رو نشید زیاد گذاشتم بقیشو یکی دوساعت دیگ میزارم😭💔😂)
وقتی تو چشم هایه کیوتش نگاه میکردم <br>
قلبم ذوب میشد<br>
البته وقتی منو میزدم از خشن بودنش خوشم میومد<br>
روش کراش بودم<br>
اما!!....... <br>
اما این فراتر از کراشه<br>
رفتم خونه<br>
تا شب نتونستم ذهنمو خالی کنم<br>
همش فکرم درگیرررش بود<br>
چرا؟ <br>
رفتم تویه گوشیم<br>
داشتم تویه اینستا میگشتم ک... <br>
عکسه کوک با زنشو دیدم<br>
+چیییییییی.؟؟؟؟؟ <br>
اینن کیهههه<br>
اوننن زننن دارهههههه<br>
نمیدونم چرا ولی حسودی کردم در حد لالیگا! <br>
جوری ک دلم میخواست دختره رو خفه کنم <br>
+اصن به من چه<br>
پنج ثانیه بعد<br>
+چرا زنشی کونییییی<br>
پنج دقیقه بعد<br>
+به درک من ک دوسش ندارم<br>
پنج ثانیه بعد<br>
+عرررر کثافتتت😭😭😭<br>
هوف دیگه نمیتونم بلندم شدم رفتم سمت خونش درو زدم خانومی با قیافه عصبی درو باز کرد<br>
+ب.. ببخشید اقای جئون هستن؟ <br>
آیو؛ چیکارش داری؟ <br>
+هیچی فک کنم بد موقع مزاحم شدم<br>
کوک تا صدامو شنید با چشم هایه اشکی اومد سمت در جوری ک زن نفهمه<br>
با فاصله زیادی پشت زن وایستاده بود<br>
چشم هاش باد کرده بود<br>
ینی چیشده<br>
+م... میتونم ببینمشون؟؟ <br>
ایو: نه<br>
درو روم بست<br>
اون چرا گریه میکرد<br>
خیلی نگرانش شدم<br>
باز زنگو زدم<br>
ایو: اه اقا مزاحم نشو زنگ میزنم پلیسا! <br>
+خب کاره مهمی دارم<br>
ایو: بگو من بهش میگم<br>
+چرا نمیزارید خودش بیاد؟ <br>
ایو: دیگه نمیزارم جایی بره نمیزارم کسیو ببینه<br>
+چ.. چرا؟ <br>
ایو: به شما باید توضیح بدم<br>
در رو روم باز بست<br>
ادامه دارد..(دیگه پر رو نشید زیاد گذاشتم بقیشو یکی دوساعت دیگ میزارم😭💔😂)
۵.۸k
۰۶ آبان ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۳۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.