p5
بعد از اینکه صحبت ا،ت با ته تموم شد افراد ا،ت وارد عمارت شدن ،ا،ت
با دیدنشون لبخندی زد و به سمتشون رفت و کت سفید خزشو پوشید
ولی لحظه ای مکث کرد و دستشو به سمت ماسک برد و درش اوارد و به سمت جیمین رفت..ماسکو روی سینه اش گذاشت و لب باز کرد:من همون کسیم که دو سال پیش بخاطر خودت زندگیشو نابود کردی و دختر بودنشو ازش گرفتی...پارک جیمین!بعد از گفتن این جمله از جیمین فاصله گرفت و به سمت در رفت و خارج شد...
جین:این دختر من بود؟عررررر هییییی بچه ها چقد زود بزرگ میشن نامیییییی من پیر شدمممممم
شوگا:انتظار داری صد سال عمر کنی جوون بمونی؟
هوبی:ولی هنوزم تو چشماش میتونستم دلتنگی رو برامون ببینم ولی باعث کینه شدیم
ته:خیلی زیبا تر از قبل شده بود...
کوک:ولی هنوزم سگ اخلاقه
ته:میبندی یا ببندم؟
کوک:چش هرچی شما بگی
نام:چی تو تربیت شما کم گذاشتم
پسرا حرف میزدن و جیمین غرق در افکار خودش بود....
کوک:عه جمن شی خوبی؟
جیمین قطره اشکی از گونش چکید که همه باهاش ساکت شدن
جیمین:خودم باعث شدم این حسو بهم داشته باشه....
هوبی:تقصیر تو نبود....مگه تو میدونستی اگر ا،ت بره بیرون چ اتفاقی میوفته؟
جیمین:ا،ت هیچوقت بهم نگفت چهره اون عوضی یادشه یا نه ولی اگر یادش باشه اون هرجا باشه پیداش میکنم و به بدترین روش ممکن
نابودش میکنم...
پسرا لبخندی به جیمین زدن و خوشحال بودن ک نسبت به ا،ت تنفرش از بین رفته....
ا،ت ویو
دروغ چرا،دلم برای همشون تنگ بود...ولی جیمین تقصیری نداشت..
چون نمیدونست قراره چ اتفاقی بیوفتع....دلم براش تنگ شده بود...
دادشی،هرجای ک باشی هرجا ک باشم...چه دشمن باشیم چه دوست... بازم من همون خواهر مظلوم و دوست دار تو میمونم:))))
با دیدنشون لبخندی زد و به سمتشون رفت و کت سفید خزشو پوشید
ولی لحظه ای مکث کرد و دستشو به سمت ماسک برد و درش اوارد و به سمت جیمین رفت..ماسکو روی سینه اش گذاشت و لب باز کرد:من همون کسیم که دو سال پیش بخاطر خودت زندگیشو نابود کردی و دختر بودنشو ازش گرفتی...پارک جیمین!بعد از گفتن این جمله از جیمین فاصله گرفت و به سمت در رفت و خارج شد...
جین:این دختر من بود؟عررررر هییییی بچه ها چقد زود بزرگ میشن نامیییییی من پیر شدمممممم
شوگا:انتظار داری صد سال عمر کنی جوون بمونی؟
هوبی:ولی هنوزم تو چشماش میتونستم دلتنگی رو برامون ببینم ولی باعث کینه شدیم
ته:خیلی زیبا تر از قبل شده بود...
کوک:ولی هنوزم سگ اخلاقه
ته:میبندی یا ببندم؟
کوک:چش هرچی شما بگی
نام:چی تو تربیت شما کم گذاشتم
پسرا حرف میزدن و جیمین غرق در افکار خودش بود....
کوک:عه جمن شی خوبی؟
جیمین قطره اشکی از گونش چکید که همه باهاش ساکت شدن
جیمین:خودم باعث شدم این حسو بهم داشته باشه....
هوبی:تقصیر تو نبود....مگه تو میدونستی اگر ا،ت بره بیرون چ اتفاقی میوفته؟
جیمین:ا،ت هیچوقت بهم نگفت چهره اون عوضی یادشه یا نه ولی اگر یادش باشه اون هرجا باشه پیداش میکنم و به بدترین روش ممکن
نابودش میکنم...
پسرا لبخندی به جیمین زدن و خوشحال بودن ک نسبت به ا،ت تنفرش از بین رفته....
ا،ت ویو
دروغ چرا،دلم برای همشون تنگ بود...ولی جیمین تقصیری نداشت..
چون نمیدونست قراره چ اتفاقی بیوفتع....دلم براش تنگ شده بود...
دادشی،هرجای ک باشی هرجا ک باشم...چه دشمن باشیم چه دوست... بازم من همون خواهر مظلوم و دوست دار تو میمونم:))))
۱۷.۰k
۰۵ اسفند ۱۴۰۱
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.