‏♡ ㅤ  ❍ㅤ    ⎙ㅤ     ⌲ ★

‏♡ ㅤ  ❍ㅤ    ⎙ㅤ     ⌲ ★
‏Dᴏɴ·ᴛ ғᴏʀɢᴇᴛ ᴛᴏ sᴍɪʟᴇ..﹗
فراموش نڪن ڪه لبخند بزنی..!‏
𝙤𝙣𝙚 𝙥𝙖𝙧𝙩𝙮🎟✨️
˓  ִֶָ ࣪خیلی دلت میخواست اذیتش کنی... 🤍
˓  ˖ ָ࣪➹ ִֶָ ࣪𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝𓆛𓆝𓆝 𓆟 𓆞 𓆝 𓆛𓆝
parts:۱★
ویو سویا
خب فردا سالگرد ازدواج منو یونگیه و یعنی ۲ سالگی ساگردمون و خیلی دلم میخواد یونگی رو اذیت کنم...که فکرمو کردم و الان دارم فکرشو میکنم ی سوپرایز باحالی میشه. خلی بخاطرش ذوق دارم پس اولین کاری که کردم به دوستم ماریکا زنگ زدم
ماریکا: الو؟
سویا: الووو ماریکااااااا
ماریکا: وای سکتههه کردم چیشده؟
سویا: ببین بیا ی کا کنیم
ماریکا: خب؟
سویا: فردا سالگرد منو یونگیه
ماریکا: خب؟
ماریکا: همه بچه هارو جمع کن فردا بعد*نقشیه ی که کشیده بود رو به ماریکا گفت*
ماریکا: یکم عجیب نییی
سویا: خیلی هم خوبهه
ماریکا: خب اوکی به بچه ها میگم بیان ساعت چند؟
سویا: ۱۰ شب بیا
ماریکا: با اینکه دیر وقته ولی باشه ی کاریش میکنم
سویا: اوکی
با ماریکا خدافظی کردم... فعلا شوگا تا فردا نمیاد چون سرکاره سرش شلوغه گف تا فردا نیستم بعد فردا شب میاد بخاطره همین ۱۰ شب گذاشتم.
"" "" "" "" "" "" "" "" "
میدونم کم نوشتم ولی قول میدم فردا هم میزارمش