تکپارتی غمگین از جیهوپ⛓️
پشت میز نشسته بودم و منتظر دوستم بودم. اون همیشه دیر میکرد و این که باید منتظرش باشم برام عادی شده بود.
به در کافه خیره شده بودم. بین آدمای غریبهای که میرفتن و میومدن یه آدم آشنا دیدم.
هوسوک آشنایی بود که وارد کافه شد.
کت و شلوار و کروات مشکی پوشیده بود و لباس زیر کتش هم سفید بود. خیلی جذاب شده بود.
وقتی با هم بودیم همیشه شلوار و هودی سادهای میپوشید.
جلو پسری که پشت پیشخوان بود ایستاد.
دلم میخواست برم پیشش. آخر دلمو به دریا زدم.
بلند شدم و رفتم روبهروش ایستادم.
برگشت سمت من و نگاهی بهم انداخت. با لبخند گفتم..
- سلام هوسوک خیلی وقت بود ندیده بودمت
با لحن سردی جواب سلامم رو داد. حق داشت...
ادامه دادم..
- عوض شدی. تیپ جدید میزنی.
+یه بار یکی بهم گفت آیندم تاریکه و با من بودن براش خجالت اوره. از لون لحظه به بعد تصمیم گرفتم عوض بشم.
این حرف رو من دو سال پیش بهش زدم...
روزی که از هم جدا شدیم.
ادامه داد..
+ حالا تونستی کسی رو پیدا کنی که بودن باهاش برات خجالت آور نباشه؟؟
بغض کردم و سرم رو پایین انداختم...
من اون موقع گول اون آدم پست رو خوردم. الان خیلی پشیمونم.
سرمو بالا گرفتم و گفتم..
- نه تو چی؟ تونستی یه نفر رو که لیاقتت رو داشته باشه پیدا کنی؟
دستمو گرفت و روی قلبش گذاشت.
+ نتونستم چون بعد از تو قلبم سنگ شد. تو باعث شدی قلبم سنگ بشه. میبینی مثل قبل نمیتپه.
دستمو روی قلبش نگه داشتم..
- من خودم سنگ قلبت رو میشکونم. من هنوز دوستت دارم هوسوک..
دستمو کنار زد..
+ اما من دیگه نمیخوام سنگ قلبم بشکنه. من همون اندازه که قبلا عاشقت بودم الان ازت متنفرم.
- تو نمیتونی از من متنفر باشی.
نیشخندی زد و گفت..
+ چرا؟! چون قبلا عاشقت بودم؟؟ من دیگه اون هوسوک قبل نیستم تو هم مثل قبل برام ارزش نداری.
قبل از اینکه سفارشش رو بگیره رفت...
کاش میتونستم برگردم به گذشته. کاش هیچ وقت اون حرفو بهش نمیزدم...
به در کافه خیره شده بودم. بین آدمای غریبهای که میرفتن و میومدن یه آدم آشنا دیدم.
هوسوک آشنایی بود که وارد کافه شد.
کت و شلوار و کروات مشکی پوشیده بود و لباس زیر کتش هم سفید بود. خیلی جذاب شده بود.
وقتی با هم بودیم همیشه شلوار و هودی سادهای میپوشید.
جلو پسری که پشت پیشخوان بود ایستاد.
دلم میخواست برم پیشش. آخر دلمو به دریا زدم.
بلند شدم و رفتم روبهروش ایستادم.
برگشت سمت من و نگاهی بهم انداخت. با لبخند گفتم..
- سلام هوسوک خیلی وقت بود ندیده بودمت
با لحن سردی جواب سلامم رو داد. حق داشت...
ادامه دادم..
- عوض شدی. تیپ جدید میزنی.
+یه بار یکی بهم گفت آیندم تاریکه و با من بودن براش خجالت اوره. از لون لحظه به بعد تصمیم گرفتم عوض بشم.
این حرف رو من دو سال پیش بهش زدم...
روزی که از هم جدا شدیم.
ادامه داد..
+ حالا تونستی کسی رو پیدا کنی که بودن باهاش برات خجالت آور نباشه؟؟
بغض کردم و سرم رو پایین انداختم...
من اون موقع گول اون آدم پست رو خوردم. الان خیلی پشیمونم.
سرمو بالا گرفتم و گفتم..
- نه تو چی؟ تونستی یه نفر رو که لیاقتت رو داشته باشه پیدا کنی؟
دستمو گرفت و روی قلبش گذاشت.
+ نتونستم چون بعد از تو قلبم سنگ شد. تو باعث شدی قلبم سنگ بشه. میبینی مثل قبل نمیتپه.
دستمو روی قلبش نگه داشتم..
- من خودم سنگ قلبت رو میشکونم. من هنوز دوستت دارم هوسوک..
دستمو کنار زد..
+ اما من دیگه نمیخوام سنگ قلبم بشکنه. من همون اندازه که قبلا عاشقت بودم الان ازت متنفرم.
- تو نمیتونی از من متنفر باشی.
نیشخندی زد و گفت..
+ چرا؟! چون قبلا عاشقت بودم؟؟ من دیگه اون هوسوک قبل نیستم تو هم مثل قبل برام ارزش نداری.
قبل از اینکه سفارشش رو بگیره رفت...
کاش میتونستم برگردم به گذشته. کاش هیچ وقت اون حرفو بهش نمیزدم...
۱۳.۳k
۲۲ مرداد ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.