رمان عاشقم باش☺💜
Part 51
من:خو کی هست پس
دیانا:همون دخترایی که دورتن
من:من دختری دورم نیس جز تو
دیانا:خو اون از پشت و جلو و زنا ی این شیش ناه چی شد
من:حالا یه چیزی گفتما
دیانا:برو سراغ شقایق چمیدونم برو یه گوهی بخور دیه
من:ایشششش میگم اینا رو نگوووو
دیانا:برو سراغ فرشته اصن
من:فرشته کیه؟
دیانا:از من میپرسی؟پس هی میگی فرشته زندگی منظورت کیه؟😐
من:وایییییی دیانا تو خلی😂
دیانا:خودتی😂
شقایق
دنبالشون گشتیم دیدم نیستن از پنجره دیدم تو حیاط نشستن خوش و بش میکنن و هرهر میخندن
اخه چرا...(:؟
مگه من چی برای ارسلان کم گذاشتم...(:؟
چیم از دیانا کمتره...(:؟
میدیدمشون انگار قبلمو داشتن اتیش میزدن.....!
چقدر درد داره....!
اروم زمزمه کردم:ولی من ویگه ارزوی داشتنتو ندارم ارسلان....ارزوی مرگتو دارم...نه..نمیزارم راحت باش ازدواج کنی و چندتا بچه بیارید و بزرگ کنید....نه....من دیگه نمیخوام کنارم باشی ارسلان....فقط ازین به بعد زندگیتو خراب میکنم
دیانا
من:بیا بریم تو الان صد در صد بچه ها دنبالمونن بریم تو امشبو زهر مارم نکن دیانام😂
دیانا:چشممممم😂
رفتیم تو نشستیم
اخرای مراسم بود و دیگه وقت رقص و اینا بود برای اتمام
ارسلان:عه وا اونا مشروبه
من:بیشین ببینم بزارم بری بخوری بعد بری با فرشته خوش و بش کنی و بری تو یکی از این اتاقا درو قفل کنی؟
ارسلان:تو دیگه از من منحرف تری بعدشم شاید اسمش فرشته نباشه شاید شادی سارا ساناز چیزی باشه
من:اهان تو بگو شادی و سارا و ساناز کین؟
ارسلان:بابا اونا رو ول کن اصن اینجا خوشگل موشگل نیس که...نه چرا اونور یه دختره هست چه خوشگله خوش هیکله
با کیفم زدم تو سرش
من:خاک بر سر هیزت کنن کثافت
ارسلان:هعی خدااااا من برم یه کم بخورم
من:نه..نه...عمرا بزارم بری..نه
ارسلان:تورو خدا یه کم فقطططططط
من:برو ولی حواسم بت هستا
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
من:خو کی هست پس
دیانا:همون دخترایی که دورتن
من:من دختری دورم نیس جز تو
دیانا:خو اون از پشت و جلو و زنا ی این شیش ناه چی شد
من:حالا یه چیزی گفتما
دیانا:برو سراغ شقایق چمیدونم برو یه گوهی بخور دیه
من:ایشششش میگم اینا رو نگوووو
دیانا:برو سراغ فرشته اصن
من:فرشته کیه؟
دیانا:از من میپرسی؟پس هی میگی فرشته زندگی منظورت کیه؟😐
من:وایییییی دیانا تو خلی😂
دیانا:خودتی😂
شقایق
دنبالشون گشتیم دیدم نیستن از پنجره دیدم تو حیاط نشستن خوش و بش میکنن و هرهر میخندن
اخه چرا...(:؟
مگه من چی برای ارسلان کم گذاشتم...(:؟
چیم از دیانا کمتره...(:؟
میدیدمشون انگار قبلمو داشتن اتیش میزدن.....!
چقدر درد داره....!
اروم زمزمه کردم:ولی من ویگه ارزوی داشتنتو ندارم ارسلان....ارزوی مرگتو دارم...نه..نمیزارم راحت باش ازدواج کنی و چندتا بچه بیارید و بزرگ کنید....نه....من دیگه نمیخوام کنارم باشی ارسلان....فقط ازین به بعد زندگیتو خراب میکنم
دیانا
من:بیا بریم تو الان صد در صد بچه ها دنبالمونن بریم تو امشبو زهر مارم نکن دیانام😂
دیانا:چشممممم😂
رفتیم تو نشستیم
اخرای مراسم بود و دیگه وقت رقص و اینا بود برای اتمام
ارسلان:عه وا اونا مشروبه
من:بیشین ببینم بزارم بری بخوری بعد بری با فرشته خوش و بش کنی و بری تو یکی از این اتاقا درو قفل کنی؟
ارسلان:تو دیگه از من منحرف تری بعدشم شاید اسمش فرشته نباشه شاید شادی سارا ساناز چیزی باشه
من:اهان تو بگو شادی و سارا و ساناز کین؟
ارسلان:بابا اونا رو ول کن اصن اینجا خوشگل موشگل نیس که...نه چرا اونور یه دختره هست چه خوشگله خوش هیکله
با کیفم زدم تو سرش
من:خاک بر سر هیزت کنن کثافت
ارسلان:هعی خدااااا من برم یه کم بخورم
من:نه..نه...عمرا بزارم بری..نه
ارسلان:تورو خدا یه کم فقطططططط
من:برو ولی حواسم بت هستا
#رمان
#اردیا
#عشق
#عاشقانه
#رمان_اردیا
۲۶.۷k
۲۱ تیر ۱۴۰۱
دیدگاه ها (۳۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.