تقدیر سیاه و سفید p54
قطره ی کوچیکی از چشمم چکید
چشم به لباش خورد ...چقدر صبح ها با بوسه هاش بیدارم میکرد
دلم واسه اون روزا تنگ شده
صورتمو بردم جلوتر
اروم لبامو رو لباش گذاشتم و بوسه شیرینی رو لباش کاشتم
بعد از چند ثانیه خواستم برم عقب که دستش دور کمرم حلقه شد و نزاشت برم عقب
چشاشو باز کرد و تو همون حال بهم نگاه میکرد لباشو کمکم به حرکت دراورد و لبامو بین لباش قرار داد
اروم میبوسید بعد از چند دقیقه جدا شد
لب زد :همیشه حسرت اینو داشتم که صبح با طعم لبات بیدار شم ...دلم میخواست اولین چیزی که میچشیدم لبات باشن
دلم گرفت از حرفش سعی کردم جلوی بغضم رو بگیرم
صداش کردم: تهیونگ
تهیونگ: جانم
میدونستم از این حرفم خوشحال نمیشه ولی بلاخره باید میفهمید: باید یه چیزی رو بدونی ....مطمئنم یه روزی میفهمی که بیگناهم و بهت ثابت میشه راجبم اشتباه کردی ..ولی بعدش ..بعدش من نمیتونم کنارت باشم
اخم ریزی کرد ادامه دادم: نمیدونم اینو میدونی یا ن ولی ..من واقعا دوست داشتم اولش ازدواجمون زوری بود اما بعد یه مدت عاشقت شدم ...و اینکه باورم نداشتی قلبمو میشکوند ،
اینکه به چند تا عکس بی نام و نشون اعتماد کردی ولی به من ن ..نابودم میکرد.....روزی که بفهمی اون عکسا دروغن ...من ترکت میکنم....چون اون روز بهت ثابت کردم دوست داشتم ولی تو باورم نداشتی !
با نفس های عمیقی که میکشید میشد فهمید سعی داره آروم باشه
اخرم گفت: ونسا ..از این حرفا نزن ...وقتی بفهمم بیگناه بودی قسم میخورم زندگی ای برات بسازم که هیچ کس تو دنیا نداشته باشه .......کافیه فقط بفهمم اونا همه الکی بودن کل زندگیمو کل دنیا رو ب پات میریزم .......پس دیگه حرف از رفتن نزن
وسط حرفاش چند قطره اشک از چشاش چکید
بغضم گلومو چنگ میزد: تهیونگ...من دوست داشتم من اون تهیونگ مهربون و با عشق رو خیلی دوس داشتم .....ولی از وقتی برام مردی ،عشقت هم همراه خودت تو سینم مرد
تهیونگ: زندش میکنم ..مطمئنم میتونم اون عشق رو زنده کنم
با صدای لرزونی گفتم: چجوری..با شلاق؟ با چاقو؟ یا با زنجیر و کابل
هاان؟ با کدومش ،
تو حتی منم نابود کردی ..نمیدونی همیشه چقدر استرس میکشم نکنه هر لحظه عصبانی بشی و کتکم بزنی .......وحشت دارم از چند متری اون اتاقه رد بشم ......وقتی کنارتم احساس امنیت نمیکنم ......در حالی که تو شوهرمی کسی که آغوشت باید امن ترین جای دنیا برام باشه
چشم به لباش خورد ...چقدر صبح ها با بوسه هاش بیدارم میکرد
دلم واسه اون روزا تنگ شده
صورتمو بردم جلوتر
اروم لبامو رو لباش گذاشتم و بوسه شیرینی رو لباش کاشتم
بعد از چند ثانیه خواستم برم عقب که دستش دور کمرم حلقه شد و نزاشت برم عقب
چشاشو باز کرد و تو همون حال بهم نگاه میکرد لباشو کمکم به حرکت دراورد و لبامو بین لباش قرار داد
اروم میبوسید بعد از چند دقیقه جدا شد
لب زد :همیشه حسرت اینو داشتم که صبح با طعم لبات بیدار شم ...دلم میخواست اولین چیزی که میچشیدم لبات باشن
دلم گرفت از حرفش سعی کردم جلوی بغضم رو بگیرم
صداش کردم: تهیونگ
تهیونگ: جانم
میدونستم از این حرفم خوشحال نمیشه ولی بلاخره باید میفهمید: باید یه چیزی رو بدونی ....مطمئنم یه روزی میفهمی که بیگناهم و بهت ثابت میشه راجبم اشتباه کردی ..ولی بعدش ..بعدش من نمیتونم کنارت باشم
اخم ریزی کرد ادامه دادم: نمیدونم اینو میدونی یا ن ولی ..من واقعا دوست داشتم اولش ازدواجمون زوری بود اما بعد یه مدت عاشقت شدم ...و اینکه باورم نداشتی قلبمو میشکوند ،
اینکه به چند تا عکس بی نام و نشون اعتماد کردی ولی به من ن ..نابودم میکرد.....روزی که بفهمی اون عکسا دروغن ...من ترکت میکنم....چون اون روز بهت ثابت کردم دوست داشتم ولی تو باورم نداشتی !
با نفس های عمیقی که میکشید میشد فهمید سعی داره آروم باشه
اخرم گفت: ونسا ..از این حرفا نزن ...وقتی بفهمم بیگناه بودی قسم میخورم زندگی ای برات بسازم که هیچ کس تو دنیا نداشته باشه .......کافیه فقط بفهمم اونا همه الکی بودن کل زندگیمو کل دنیا رو ب پات میریزم .......پس دیگه حرف از رفتن نزن
وسط حرفاش چند قطره اشک از چشاش چکید
بغضم گلومو چنگ میزد: تهیونگ...من دوست داشتم من اون تهیونگ مهربون و با عشق رو خیلی دوس داشتم .....ولی از وقتی برام مردی ،عشقت هم همراه خودت تو سینم مرد
تهیونگ: زندش میکنم ..مطمئنم میتونم اون عشق رو زنده کنم
با صدای لرزونی گفتم: چجوری..با شلاق؟ با چاقو؟ یا با زنجیر و کابل
هاان؟ با کدومش ،
تو حتی منم نابود کردی ..نمیدونی همیشه چقدر استرس میکشم نکنه هر لحظه عصبانی بشی و کتکم بزنی .......وحشت دارم از چند متری اون اتاقه رد بشم ......وقتی کنارتم احساس امنیت نمیکنم ......در حالی که تو شوهرمی کسی که آغوشت باید امن ترین جای دنیا برام باشه
۲۵.۳k
۲۴ اسفند ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۳)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.