پارت 18
پارت 18
همینجوری داشتم با خودم فکر میکردم که مچ دستم به شدت کشیده شد... بیا.. کنده شد.. اه... اروم بکشه نمیشه... انگار داره گودزیلا میکشه.. شعورش نمیرسه که منم ادمم.. والا! :بهت میگم بشین یعنی بشین... مجبورم کردی خودم بنشونمت... حالا نه که خیلی اروم رفتار کردی... ایشش.. :امرتون؟ تهیون:زبونت بلند شده ها! دو روز حواسم بهت نبود... فکر کردی این خونه رییس نداره؟! اوا! مگه من بیچاره چی گفتم... بابا باشه رییس...! هی میخواد مقام خودشو به رخم بکشه... اصن تو رییس من خدمتکار... چیزی بهت اضافه شد.. نه.. چیزی بهت اضافه شد! :خب اگه میشه بزارین برم دیگه! تهیون: به خاطر گند دیشبت خودت باید بهم صبحانه بدی... جااااننننننن؟ این چی گفت؟ بهش چی چی بدم؟ صبحانه! مگه بچس؟هییییی... :ببخشیدا! ببخشیدا! خداروشکر دوتا دست سالم دارین... دوتا چشم سالمم دارین... لزومی نمیبینم بهتون صبحانه بدم! تهیون:چشمام دیشب بر اثر شوری کیک شما تار میبینه.. دستامم، دلم نمیخواد اذیت بشن.. میدونی که؟ حالا هم مثل یه بچه ی خوب بشین به من صبحونه بده.. بعدم برو ناهار درست کن... ظهر قراره برگردم... حیف، حیف که خدمتکارتم... اه... بابا خب انگار دستاش از طلاعه... دیلیم نیمیخواد ایذیت بیشن... تهیون:اقا خرسه... زود باش صبحونمو بده.. دیرم شد... لحنش چه یهو مهربون شد.. بعد اخه اقا خرسه؟؟؟؟؟ روی تخت نشست و منم شروع کردم براش لقمه گرفتن... لقمه ها رو اونور سینی طرف خودش میزاشتم. ولی دیدم یه تا لقمه ای که گرفتم رو برنمیداره.. وا:چرا برنمیداری بخوری؟ تهیون:خودت باید بزاری تو دهنم!
همینجوری داشتم با خودم فکر میکردم که مچ دستم به شدت کشیده شد... بیا.. کنده شد.. اه... اروم بکشه نمیشه... انگار داره گودزیلا میکشه.. شعورش نمیرسه که منم ادمم.. والا! :بهت میگم بشین یعنی بشین... مجبورم کردی خودم بنشونمت... حالا نه که خیلی اروم رفتار کردی... ایشش.. :امرتون؟ تهیون:زبونت بلند شده ها! دو روز حواسم بهت نبود... فکر کردی این خونه رییس نداره؟! اوا! مگه من بیچاره چی گفتم... بابا باشه رییس...! هی میخواد مقام خودشو به رخم بکشه... اصن تو رییس من خدمتکار... چیزی بهت اضافه شد.. نه.. چیزی بهت اضافه شد! :خب اگه میشه بزارین برم دیگه! تهیون: به خاطر گند دیشبت خودت باید بهم صبحانه بدی... جااااننننننن؟ این چی گفت؟ بهش چی چی بدم؟ صبحانه! مگه بچس؟هییییی... :ببخشیدا! ببخشیدا! خداروشکر دوتا دست سالم دارین... دوتا چشم سالمم دارین... لزومی نمیبینم بهتون صبحانه بدم! تهیون:چشمام دیشب بر اثر شوری کیک شما تار میبینه.. دستامم، دلم نمیخواد اذیت بشن.. میدونی که؟ حالا هم مثل یه بچه ی خوب بشین به من صبحونه بده.. بعدم برو ناهار درست کن... ظهر قراره برگردم... حیف، حیف که خدمتکارتم... اه... بابا خب انگار دستاش از طلاعه... دیلیم نیمیخواد ایذیت بیشن... تهیون:اقا خرسه... زود باش صبحونمو بده.. دیرم شد... لحنش چه یهو مهربون شد.. بعد اخه اقا خرسه؟؟؟؟؟ روی تخت نشست و منم شروع کردم براش لقمه گرفتن... لقمه ها رو اونور سینی طرف خودش میزاشتم. ولی دیدم یه تا لقمه ای که گرفتم رو برنمیداره.. وا:چرا برنمیداری بخوری؟ تهیون:خودت باید بزاری تو دهنم!
۲۶۱
۲۷ آذر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.