¶♪‹★𝕛𝕜★›♪¶
¶♪‹★𝕛𝕜★›♪¶
#تکپارتی
«وارد اتاق شدو زیر لب غر زد»
«𝘢.𝘵:پسر بد»
«و رفت سمت تخت تو اتاقش
خودشو با شدت زیاد رو تخت ولو کرد..
آهی زیر لب کشید»
«𝘢.𝘵:خیلی عصبی شده بود..ولی مگه تقصیر من بود؟نه »
«با گفتن این جمله،خواست خودشو راحت کنه
ولی با صدایی که از پایین میومد رفت سمت در»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:یعنی چی؟من مسافرتم چجوری بیام شرکت؟»
«𝘢.𝘵:انگار نه انگار منم اینجا وجود دارم»
«دختر این جمله رو گفت و در رو با شدت زیاد بست
البته! نمیدونست که پسر این حرفش رو شنید!!»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:پس دختر کوچولوم باهام قهره؟»
«با خنده اینو گفت و سمت اتاق رفت
چندتا ضربه به در زد
و وارد اتاق شد»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:!دختر قشنگم؟»
«با گفتن این کلمه،لبخندی رو ل*ب های دختر نشست
که از چشمای پسر دور نموند»
«پسر با لبخند رضایت مندانه به سمت تخت رفت و رو دختر خیمه زد
دختر با چشمای ترسیده به پسر خیره شد»
«پسر با لبخند به دختر نزدیک شد و بو*سه ای رو ل*ب های دختر کاشت»
«که این کارش باعث شد پروانه های درون دختر شروع به بال زدن بکنن»
«دختر از خجالت سرشو به جهت مخالف پسر حرکت داد»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:آمم بزار حدس بزنم،دختر کوچولوم خجالت کشیده؟»
«پسر با خنده این جمله رو گفت و به دختر خیره شد
با یه حرکت ریز دختر رو کشوند تو بغلش »
«𝘬𝘰𝘰𝘬:ببخشید عزیزم،دیگه سرت داد نمیزنم»
«دختر نگاهشو سمت پسر داد و بهش خیره شد»
«𝘢.𝘵:قول میدی؟»
«با حالت بچگونه گفت و باعث شد پسر از این شیرین بودن لحنش قلبش به تپش بیوفته»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:معلومه که قول میدم خوشگلم»
«دختر با لبخند خجالت زده به پسر نگاه کرد
و خودشو بیشتر تو بغل پسر جا کرد»
«پسر با لبخند بو*سه ای رو موهای موج دار و خوش بوی دختر کوچولوش زد و چشماشو بست»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:خوب بخوابی عزیز دلم»
«با گفتن این جمله،دختر رو بیشتر تو بغلش جا کرد»
«𝘢.𝘵:توعم همینطور،عزیزم»
اگه بد شد واقعا عذر میخوام...
فردا مدرسه شروع میشه و دیگه زیاد نمیتونم فعالیت کنم:) واسه همین امروز براتون فعالیت میکنم✨🤍
#جونگکوک#فیک#تکپارتی#جی_کی#فیکشن
#تکپارتی
«وارد اتاق شدو زیر لب غر زد»
«𝘢.𝘵:پسر بد»
«و رفت سمت تخت تو اتاقش
خودشو با شدت زیاد رو تخت ولو کرد..
آهی زیر لب کشید»
«𝘢.𝘵:خیلی عصبی شده بود..ولی مگه تقصیر من بود؟نه »
«با گفتن این جمله،خواست خودشو راحت کنه
ولی با صدایی که از پایین میومد رفت سمت در»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:یعنی چی؟من مسافرتم چجوری بیام شرکت؟»
«𝘢.𝘵:انگار نه انگار منم اینجا وجود دارم»
«دختر این جمله رو گفت و در رو با شدت زیاد بست
البته! نمیدونست که پسر این حرفش رو شنید!!»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:پس دختر کوچولوم باهام قهره؟»
«با خنده اینو گفت و سمت اتاق رفت
چندتا ضربه به در زد
و وارد اتاق شد»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:!دختر قشنگم؟»
«با گفتن این کلمه،لبخندی رو ل*ب های دختر نشست
که از چشمای پسر دور نموند»
«پسر با لبخند رضایت مندانه به سمت تخت رفت و رو دختر خیمه زد
دختر با چشمای ترسیده به پسر خیره شد»
«پسر با لبخند به دختر نزدیک شد و بو*سه ای رو ل*ب های دختر کاشت»
«که این کارش باعث شد پروانه های درون دختر شروع به بال زدن بکنن»
«دختر از خجالت سرشو به جهت مخالف پسر حرکت داد»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:آمم بزار حدس بزنم،دختر کوچولوم خجالت کشیده؟»
«پسر با خنده این جمله رو گفت و به دختر خیره شد
با یه حرکت ریز دختر رو کشوند تو بغلش »
«𝘬𝘰𝘰𝘬:ببخشید عزیزم،دیگه سرت داد نمیزنم»
«دختر نگاهشو سمت پسر داد و بهش خیره شد»
«𝘢.𝘵:قول میدی؟»
«با حالت بچگونه گفت و باعث شد پسر از این شیرین بودن لحنش قلبش به تپش بیوفته»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:معلومه که قول میدم خوشگلم»
«دختر با لبخند خجالت زده به پسر نگاه کرد
و خودشو بیشتر تو بغل پسر جا کرد»
«پسر با لبخند بو*سه ای رو موهای موج دار و خوش بوی دختر کوچولوش زد و چشماشو بست»
«𝘬𝘰𝘰𝘬:خوب بخوابی عزیز دلم»
«با گفتن این جمله،دختر رو بیشتر تو بغلش جا کرد»
«𝘢.𝘵:توعم همینطور،عزیزم»
اگه بد شد واقعا عذر میخوام...
فردا مدرسه شروع میشه و دیگه زیاد نمیتونم فعالیت کنم:) واسه همین امروز براتون فعالیت میکنم✨🤍
#جونگکوک#فیک#تکپارتی#جی_کی#فیکشن
۲۴.۲k
۳۱ شهریور ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲۲)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.