" کتابی با داستان واقعی " پارت ۳
( چند پارتی درخواستی )
ات ویو :
با کوک رفتیم تو جت شخصیش
اون پسر..واقعا کمک بزرگی بهم کرد
تو این ده سال همش پیشم بود همش کمکم میکرد
درست مثل یه برادر
امیدوارم همیشه و تا ابد پیشم بمونه
کوک : اتیی
ات : جان ؟
کوک : خوشحالی میری دیدنش؟
ات : اوم..ذوق دارم
کوک : منم دلم میخواد کره رو بگردم..راستی اگه اونو دیدی فراموشم کنی میکشمشاا
ات : کیوتچه من تو رو فراموش نمیکنم ؛ هر روز باهم میریم کره رو بگردیم
کوک : دلم میخواد برم برج نامسان از بچگی نرفتم..
ات : حتما میریم باهم
کمکم خوابید و سرشو رو شونم گذاشت
بعد از چند ساعت رسیدیم کوک رو بیدار کردم و رفتیم بیرون
سوار تاکسی شدیم و رفتیم عمارت
رفتیم داخل عمارت..
تمیز بود چون از قبل گفتم یکیو بفرستن تمیزش کنه
خاطرات اون ۱۷ سال از زندگیم اینجا همش جلو چشام میگذشت
تکخنده ای کردم و با کوک رفتیم..
ات : اینم اتاقته
کوک : مرسی..راستی امروز بریم برج نامسان ؟
ات : شب بریم !
کوک : اومم..حتما خسته ای برو بخواب
سری تکون دادم و رفتم بخوابم..
ادامه دارد...
.
ات ویو :
با کوک رفتیم تو جت شخصیش
اون پسر..واقعا کمک بزرگی بهم کرد
تو این ده سال همش پیشم بود همش کمکم میکرد
درست مثل یه برادر
امیدوارم همیشه و تا ابد پیشم بمونه
کوک : اتیی
ات : جان ؟
کوک : خوشحالی میری دیدنش؟
ات : اوم..ذوق دارم
کوک : منم دلم میخواد کره رو بگردم..راستی اگه اونو دیدی فراموشم کنی میکشمشاا
ات : کیوتچه من تو رو فراموش نمیکنم ؛ هر روز باهم میریم کره رو بگردیم
کوک : دلم میخواد برم برج نامسان از بچگی نرفتم..
ات : حتما میریم باهم
کمکم خوابید و سرشو رو شونم گذاشت
بعد از چند ساعت رسیدیم کوک رو بیدار کردم و رفتیم بیرون
سوار تاکسی شدیم و رفتیم عمارت
رفتیم داخل عمارت..
تمیز بود چون از قبل گفتم یکیو بفرستن تمیزش کنه
خاطرات اون ۱۷ سال از زندگیم اینجا همش جلو چشام میگذشت
تکخنده ای کردم و با کوک رفتیم..
ات : اینم اتاقته
کوک : مرسی..راستی امروز بریم برج نامسان ؟
ات : شب بریم !
کوک : اومم..حتما خسته ای برو بخواب
سری تکون دادم و رفتم بخوابم..
ادامه دارد...
.
۱۵.۱k
۱۴ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.