پارت۱۰
ویو ا.ت
که صدای یکی از پشت سرم اومد ... وقتی برگشتم ... ارباب نه الان بهش چی بگم ..
-اینجا چیکار میکنی
دنبال دستشویی میگشتم ...
- خودت که میدونی اینجا نیست برای چی اومدی توی اتاق کارم
من .. من ... دنبال گوشواره ام میگردم گفتم شاید وقتی براتون قهوه آوردم اینجا افتاده باشه ...
- این وقت شب دنبال گوشواره میگردی ... میتونستی صبح بگردی دنبالش .. بعدن بدون اجازه نباید وارد میشدی
دیگه تکرار نمیشه ارباب
- خوبه .. پاهات خوب شدن
یکم درد میکنه.. ولی آره خوب شدن
-خوبه
ویو یونگی
با احساس تکون خوردن تخت بیدار شدم صدای بسته شدن در اومد ... از تخت بلند شدم و .. در و باز کردم تا ببینم ا.ت کجا میره وارد اتاق کارم شد ... و دنبال چیزی میگشت ... کشو ها رو میگشت .... در و باز کردم و بهش گفتم چیکار میکنه... انگار میخواست یه بهونه پیدا کنه .. بعدم گفت گوشواره اش گم شده ولی مطمئن بودم ... داره دروغ میگه ... پس سعی کردم نشون بدم که نفهمیدم و خودم و به نفهمی زدم ..... بهش گفتم که بره توی اتاق بعد از رفتنش ... روی میزم نشستم یعنی چرا داشت کشو ها رو میگشت ... نکنه .. نه بابا ولی اگه باشه ... گوشیم و برداشتم و به هان زنگ زدم تا برام اطلاعات ا.ت و پیدا کنه ... بعد از حرف زدن با هان .. گوشی رو قطع کردم .. و به اتاق رفتم .. خوابیده بود ... کنارش دراز کشیدم ... یعنی اگه واقعا جاسوس باشه و برای اینکه منو بکشه اومده باشه چی .... اههه بهتره این فکر و از سرم بندازم بیرون ....... چند با سعی کردم بخوابم ولی خوابم نمیبرد .... پس از اتاق بیرون رفتم و روی تابی که توی حیاط بود نشستم و به آسمون نگاه میکردم ... که خوابم برد .......
ویو ا.ت
وقتی بیدار شدم ..کسی کنارم نبود از اتاق خارج شدم و رفتم به آشپزخونه تا بهم بگن چیکار کنم که صدای ارباب بلند شد و بعد از چند دقیقه اجوما بهم گفت که ارباب کارم داره ... به اتاق کارش رفتم ....... که دقیقا وقتی وارد شدم .......
ادامه دارد
که صدای یکی از پشت سرم اومد ... وقتی برگشتم ... ارباب نه الان بهش چی بگم ..
-اینجا چیکار میکنی
دنبال دستشویی میگشتم ...
- خودت که میدونی اینجا نیست برای چی اومدی توی اتاق کارم
من .. من ... دنبال گوشواره ام میگردم گفتم شاید وقتی براتون قهوه آوردم اینجا افتاده باشه ...
- این وقت شب دنبال گوشواره میگردی ... میتونستی صبح بگردی دنبالش .. بعدن بدون اجازه نباید وارد میشدی
دیگه تکرار نمیشه ارباب
- خوبه .. پاهات خوب شدن
یکم درد میکنه.. ولی آره خوب شدن
-خوبه
ویو یونگی
با احساس تکون خوردن تخت بیدار شدم صدای بسته شدن در اومد ... از تخت بلند شدم و .. در و باز کردم تا ببینم ا.ت کجا میره وارد اتاق کارم شد ... و دنبال چیزی میگشت ... کشو ها رو میگشت .... در و باز کردم و بهش گفتم چیکار میکنه... انگار میخواست یه بهونه پیدا کنه .. بعدم گفت گوشواره اش گم شده ولی مطمئن بودم ... داره دروغ میگه ... پس سعی کردم نشون بدم که نفهمیدم و خودم و به نفهمی زدم ..... بهش گفتم که بره توی اتاق بعد از رفتنش ... روی میزم نشستم یعنی چرا داشت کشو ها رو میگشت ... نکنه .. نه بابا ولی اگه باشه ... گوشیم و برداشتم و به هان زنگ زدم تا برام اطلاعات ا.ت و پیدا کنه ... بعد از حرف زدن با هان .. گوشی رو قطع کردم .. و به اتاق رفتم .. خوابیده بود ... کنارش دراز کشیدم ... یعنی اگه واقعا جاسوس باشه و برای اینکه منو بکشه اومده باشه چی .... اههه بهتره این فکر و از سرم بندازم بیرون ....... چند با سعی کردم بخوابم ولی خوابم نمیبرد .... پس از اتاق بیرون رفتم و روی تابی که توی حیاط بود نشستم و به آسمون نگاه میکردم ... که خوابم برد .......
ویو ا.ت
وقتی بیدار شدم ..کسی کنارم نبود از اتاق خارج شدم و رفتم به آشپزخونه تا بهم بگن چیکار کنم که صدای ارباب بلند شد و بعد از چند دقیقه اجوما بهم گفت که ارباب کارم داره ... به اتاق کارش رفتم ....... که دقیقا وقتی وارد شدم .......
ادامه دارد
۲.۵k
۱۸ دی ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.