Love warning
part:7
چند ساعت بعد
ویولیا: چشمامو باز کردم دیدم جسد دون ووک نیست بلند شدم و اطرافم رو نگاه کردم کسی نبود یه گوشه نشستم و دوباره اون صحنه یادم اومد و اشکام جاری شدن.
پرش زمانی به یک ماه بعد
ویو لیا: یک ماه بود که فقط هر روز شکنجه میشدم در حدی بود که بعد از هر بار که شکنجه میشدم تا دو یا سه روز بیهوش میشدم ولی امروز خبری از شکنجه نبود نمی دونستم ساعت چند بود چشمامو بستم همین که بسته شدن صدای در اومد از ترس دستام میلرزید اومد جلوم و خم شد و پوزخندی زد و گفت
کوک: از امشب به بعد یه برنامه جدید برات دارم دیگه شکنجت نمیکنم ولی باید هر وقت و هر جا که من گفتم بهم سرویس بدی.... زیر خوابی من بشی. فهمیدی؟
ویو لیا: توانایی مقابله کردن باهاش رو نداشتم خودم هم میدونستم باید توی همین عمارت بمیرم و راه فراری ندارم. گفتم
لیا:تا بهم نگی برای چی باهام این کار میکنی بهت اجازه نمیدم بهم دست بزنی
کوک:برای من خط و نشون نکش خودم هر کار که دلم بخواد باهات میکنم فقط بهت گفتم که در جریان باشی. یه نفر الان میاد و میبرتت بالا. آماده میشی امشب باهات کار دارم
همونجا هم میگم چرا دارم این کار رو میکنم( عصبی)(میره بیرون)
ویو لیا: بعد از اینکه رفت بیرون اشکام دوباره اومدن مگه من چکار کرده بودم که الان این بلا سرم اومده........ دیدم یه نفر اومد داخل و دستمو گرفت کمکم کرد که برم داخل عمارت. عمارت بزرگی بود وقتی رفتم داخل همه ی خدمه ها داشتن پچ پچ میکردن میدونستم که در مورد من حرف میزدن به روی خودم نیاوردم اجوما بردم به یه اتاق و کمکم کرد برم حموم و لباسامو بپوشم یه تخت دو نفره اونجا بود رفتم سمتش و لبهی تخت نشستم.
اجوما: چیزی میخوری؟
لیا: نه
اجوما: ولی دخترم رنگت پریده
لیا: من دیگه دختر نیستم. دخترونگیم رو گرفتن(ناراحت و بغض)
اجوما: بمیرم برات
لیا: فقط اگه ممکنه برام یه قرص مسکن بیار
اجوما: باشه
ویو لیا: میدونستم که الان میاد و خدا میدونه که میخواد باهام چیکار کنه آجوما برام قرص آورد بعد از اینکه قرص رو خوردم روی ساعت نگاه کردم ۱۱ شب بود گیج شده بودم دراز کشیدم و چشمام بسته شد.
ویو کوک:...
ادامه دارد....
حمایت کنید💜
راستی یه چیزی ممکنه تا فردا پارت نزارم ببخشید خوشگلا( البته ممکنه هم بزارم ولی کوتاه)
چند ساعت بعد
ویولیا: چشمامو باز کردم دیدم جسد دون ووک نیست بلند شدم و اطرافم رو نگاه کردم کسی نبود یه گوشه نشستم و دوباره اون صحنه یادم اومد و اشکام جاری شدن.
پرش زمانی به یک ماه بعد
ویو لیا: یک ماه بود که فقط هر روز شکنجه میشدم در حدی بود که بعد از هر بار که شکنجه میشدم تا دو یا سه روز بیهوش میشدم ولی امروز خبری از شکنجه نبود نمی دونستم ساعت چند بود چشمامو بستم همین که بسته شدن صدای در اومد از ترس دستام میلرزید اومد جلوم و خم شد و پوزخندی زد و گفت
کوک: از امشب به بعد یه برنامه جدید برات دارم دیگه شکنجت نمیکنم ولی باید هر وقت و هر جا که من گفتم بهم سرویس بدی.... زیر خوابی من بشی. فهمیدی؟
ویو لیا: توانایی مقابله کردن باهاش رو نداشتم خودم هم میدونستم باید توی همین عمارت بمیرم و راه فراری ندارم. گفتم
لیا:تا بهم نگی برای چی باهام این کار میکنی بهت اجازه نمیدم بهم دست بزنی
کوک:برای من خط و نشون نکش خودم هر کار که دلم بخواد باهات میکنم فقط بهت گفتم که در جریان باشی. یه نفر الان میاد و میبرتت بالا. آماده میشی امشب باهات کار دارم
همونجا هم میگم چرا دارم این کار رو میکنم( عصبی)(میره بیرون)
ویو لیا: بعد از اینکه رفت بیرون اشکام دوباره اومدن مگه من چکار کرده بودم که الان این بلا سرم اومده........ دیدم یه نفر اومد داخل و دستمو گرفت کمکم کرد که برم داخل عمارت. عمارت بزرگی بود وقتی رفتم داخل همه ی خدمه ها داشتن پچ پچ میکردن میدونستم که در مورد من حرف میزدن به روی خودم نیاوردم اجوما بردم به یه اتاق و کمکم کرد برم حموم و لباسامو بپوشم یه تخت دو نفره اونجا بود رفتم سمتش و لبهی تخت نشستم.
اجوما: چیزی میخوری؟
لیا: نه
اجوما: ولی دخترم رنگت پریده
لیا: من دیگه دختر نیستم. دخترونگیم رو گرفتن(ناراحت و بغض)
اجوما: بمیرم برات
لیا: فقط اگه ممکنه برام یه قرص مسکن بیار
اجوما: باشه
ویو لیا: میدونستم که الان میاد و خدا میدونه که میخواد باهام چیکار کنه آجوما برام قرص آورد بعد از اینکه قرص رو خوردم روی ساعت نگاه کردم ۱۱ شب بود گیج شده بودم دراز کشیدم و چشمام بسته شد.
ویو کوک:...
ادامه دارد....
حمایت کنید💜
راستی یه چیزی ممکنه تا فردا پارت نزارم ببخشید خوشگلا( البته ممکنه هم بزارم ولی کوتاه)
۱۰.۶k
۱۶ مرداد ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۷)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.