عشق و نفرت پارت 7♡
عشق و نفرت پارت 7♡
فصل۲
ویو کوک
حرفای یونا همش توی سرم میپیچید بعد از چند سال دوباره همه اتفاقات و خاطراتی که با مینسو داشتم از جلوی چشمم رد شد
پایان ویو
ویو راوی
کوک حالش خوب نبود و برای هودش داشت با ماشین توی شهر چرخ میزد
پایان ویو
مینسو: تق تق
اجوما: کیه
مینسو: منم مینسو
اجوما: عااا (دهنش وا مونده) دخترم ت.. ت.. تو برگشتی
مینسو: با لبخند اجومااا بیا بغلم
(فضا رمانتیک شد😂😑)
سوا: نامان اسن خانوم کیه؟(با حالت بچگونه)
اجوما: این دخترته. میدونی چقد جونگ...
مینسو: لطفا اسمشو جلوم نیارید
مامان کوک: بهبه ببین کی اینجاست دختر تو چقد شبیه مینسویی
مینسو: چون خودم
مامان کوک: یعنی چی؟ حق نداری پاتو بذاری تو خونم (داد)
سوا: بغض
مینسو: این خونه فقط مال شما نیست
پدر کوک همون موقع رسید و مانع دعوا و گیس و گیس کشی شد و مینسو و سوا رو برد تو خونه
مامان ک: یعنی چی که اینجت باید بمونن یادد نیس چه کارا که با پسرمون نکرد
بابا ک: یادت نره که همه این بلاها زیر سر توعه زن
....
پرش زمانی به نیمه شب
سوا: مامان.. مامان
مینسو: چیشده چی میخوای سوا
سوا: اب میخام
مینسو: باشه پاشو تاب اهم بریم پایین
ویو کوک
نصف شب شده بود خیلی خسته بودم اینقد تو شهر گشتم که دیگه کلشو حفظ شدم
همونطور که قرارمون بود باید توی خونه بابام یه مدت میموندم تا رنگ کاری خونم تموم بشه
رسیدم خونه کلید انداختم توی در و وارد شدم
همه چراغا خاموش بود ولی فقط چراغ اشپز خونه روشن بود رفتم سمت اشپزخونه
پایان ویو
ویو مینسو
صدای در اومد
فک کردم دزده سوارو به پشتم هدایت کردم و یه چاقو برداشتم و پشت یخچال قایم شدم
که یهو.....
ادامه دارد
فصل۲
ویو کوک
حرفای یونا همش توی سرم میپیچید بعد از چند سال دوباره همه اتفاقات و خاطراتی که با مینسو داشتم از جلوی چشمم رد شد
پایان ویو
ویو راوی
کوک حالش خوب نبود و برای هودش داشت با ماشین توی شهر چرخ میزد
پایان ویو
مینسو: تق تق
اجوما: کیه
مینسو: منم مینسو
اجوما: عااا (دهنش وا مونده) دخترم ت.. ت.. تو برگشتی
مینسو: با لبخند اجومااا بیا بغلم
(فضا رمانتیک شد😂😑)
سوا: نامان اسن خانوم کیه؟(با حالت بچگونه)
اجوما: این دخترته. میدونی چقد جونگ...
مینسو: لطفا اسمشو جلوم نیارید
مامان کوک: بهبه ببین کی اینجاست دختر تو چقد شبیه مینسویی
مینسو: چون خودم
مامان کوک: یعنی چی؟ حق نداری پاتو بذاری تو خونم (داد)
سوا: بغض
مینسو: این خونه فقط مال شما نیست
پدر کوک همون موقع رسید و مانع دعوا و گیس و گیس کشی شد و مینسو و سوا رو برد تو خونه
مامان ک: یعنی چی که اینجت باید بمونن یادد نیس چه کارا که با پسرمون نکرد
بابا ک: یادت نره که همه این بلاها زیر سر توعه زن
....
پرش زمانی به نیمه شب
سوا: مامان.. مامان
مینسو: چیشده چی میخوای سوا
سوا: اب میخام
مینسو: باشه پاشو تاب اهم بریم پایین
ویو کوک
نصف شب شده بود خیلی خسته بودم اینقد تو شهر گشتم که دیگه کلشو حفظ شدم
همونطور که قرارمون بود باید توی خونه بابام یه مدت میموندم تا رنگ کاری خونم تموم بشه
رسیدم خونه کلید انداختم توی در و وارد شدم
همه چراغا خاموش بود ولی فقط چراغ اشپز خونه روشن بود رفتم سمت اشپزخونه
پایان ویو
ویو مینسو
صدای در اومد
فک کردم دزده سوارو به پشتم هدایت کردم و یه چاقو برداشتم و پشت یخچال قایم شدم
که یهو.....
ادامه دارد
۴.۷k
۰۲ اردیبهشت ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.