طبق یک کتاب
طبق یک کتاب
پارت 8
ات: من متور ...
رزی:ات میشه تو و یونا با جیمین برین
یونا:رزی کوچولو من نمیخوام همراهه من و جیمین کسی بیاد
ات:.......🥲
جیمین: من مشکلی ندارم
رزی:پس حله
یونگی:ات چته
ات:ها هیچی فقط نمیدونم کتابمو کجا گذاشتم
جیمین:این چه کتاب چرتیه
ات:,هوی جناب پارک کتابمو بده
جیمین;بیا
ات:یونگ. یه چیزی میدونستی
یونگی:چی
ات:من فکر میکنم این کتاب جادویی هست قبلاً قبول نمیکردم ولی حالا قبول میکنم این کتاب جادویی هست
یونگی:چرا قبلاً قبول نمیکردی
ات:این داستان درمورد دختری به اسم دو دوهی هست این دختر وقتی بیست سالش بوده خیلی دوست داشته ولی با یکی بیشتر صمیمی بوده اون بعد از مدتی از کره میره چین و بعد از دوسال بخاطر ازدواج داداشش برمیگرده داستان گفته این دختر تنها شده و هیچ دوستی ندارد من اینو قبول نمیکردم شاید هر اتفاقی که تو این کتاب میوفتاد بعدش برای منم میوفتاد ولی خودمو خر کرده بودم این داستان میگفت دختره بهترین دوستاش و بخاطر یه نفر از دست میده بعد از خواندن این قسمت مطمعن شدم این کتاب جادویی هست
تینا:بخاطر اینکه تو هم مثل......مثل دوهی ....دوستات....دوستات رو از دست دادی(لکنت)
ات:درسته خب اینو ول کن دیرمون شد راه بیفتین
.رفتن دم در.
یونا:اوپا میشه من جلو بشینم
جیمین:نچ تو میگیری میخوابی ات تو بیا جلو بشین
ات:باشه
.رفتن و رسیدن ججو و شب شده بود.
ات:اخیشششششششش
رزی:خب من شش تا اتاق گرفتم
یونا:چرا شش تا؟
ات:راست میگه؟
رزی: خب منو ته تینا و یونگی جینا و کوک جیمین تنها ات تنها یونا تنها
ات:میشه اتاق منو پس بدی
رزی:برای چی
یونگی:رزی تو با چند سال دوستی با ات نفهمیدی
رزی:چی رو
ات:من تو ججو عمارت بزرگی دارم
ریانا: ببخشید میپرسم شما مین ات هستین
ات:سلام کوچولو درسته من مین اتم
ریانا:خانم دنبال من بیاین شیش تا اتاق امادست
اجوما:سلام دخترم سلام یونجی
تینا:چرا به همسر من میگین یونجی
ات:چون یونگی خیلی اسم داره برای مثال نارنگی خابالو یونجی شوگا اگوست دی
تینا:واقعا خب پس من شوگا صداش میکنم
اجوما:خانم بیاین بریم جنی اینجاست
همه:جنی کیه
ات:جنی بهترین دوستمه خیلی دوستش دارم منو جنی تو چین اشنا شدیم
.رفتن عمارت.
ات;جنیییییییییییییی(ذوق)
لارا:چته من جنی رو انداختم انباری
ات:خیلی رو داری بعد از مدتی شاخ شدی هرزه برو جنی رو بیار یا میری(جدی)
لارا:تو نمیتوانی کاری کنی چون من با هان ازدواج کردم و هان معاونته
ات:ببخشید هان اخراجه شما هم مرده
.تفنگو گرفت سمت لارا و کشتش.
یونا:تو تو واقعا قاتلی
ات و جیمین:قاتل نه رئیس پلیس
رزی:خوابم میاد بسه
ات:برین بخوابین اتاقاتونم امادست جنی بهشون بگو اتاق هر کدام کدومه
جنی:سلام به همگی من پارک جنی هستم (جیغ)
ات:چته
جنی:
پارت 8
ات: من متور ...
رزی:ات میشه تو و یونا با جیمین برین
یونا:رزی کوچولو من نمیخوام همراهه من و جیمین کسی بیاد
ات:.......🥲
جیمین: من مشکلی ندارم
رزی:پس حله
یونگی:ات چته
ات:ها هیچی فقط نمیدونم کتابمو کجا گذاشتم
جیمین:این چه کتاب چرتیه
ات:,هوی جناب پارک کتابمو بده
جیمین;بیا
ات:یونگ. یه چیزی میدونستی
یونگی:چی
ات:من فکر میکنم این کتاب جادویی هست قبلاً قبول نمیکردم ولی حالا قبول میکنم این کتاب جادویی هست
یونگی:چرا قبلاً قبول نمیکردی
ات:این داستان درمورد دختری به اسم دو دوهی هست این دختر وقتی بیست سالش بوده خیلی دوست داشته ولی با یکی بیشتر صمیمی بوده اون بعد از مدتی از کره میره چین و بعد از دوسال بخاطر ازدواج داداشش برمیگرده داستان گفته این دختر تنها شده و هیچ دوستی ندارد من اینو قبول نمیکردم شاید هر اتفاقی که تو این کتاب میوفتاد بعدش برای منم میوفتاد ولی خودمو خر کرده بودم این داستان میگفت دختره بهترین دوستاش و بخاطر یه نفر از دست میده بعد از خواندن این قسمت مطمعن شدم این کتاب جادویی هست
تینا:بخاطر اینکه تو هم مثل......مثل دوهی ....دوستات....دوستات رو از دست دادی(لکنت)
ات:درسته خب اینو ول کن دیرمون شد راه بیفتین
.رفتن دم در.
یونا:اوپا میشه من جلو بشینم
جیمین:نچ تو میگیری میخوابی ات تو بیا جلو بشین
ات:باشه
.رفتن و رسیدن ججو و شب شده بود.
ات:اخیشششششششش
رزی:خب من شش تا اتاق گرفتم
یونا:چرا شش تا؟
ات:راست میگه؟
رزی: خب منو ته تینا و یونگی جینا و کوک جیمین تنها ات تنها یونا تنها
ات:میشه اتاق منو پس بدی
رزی:برای چی
یونگی:رزی تو با چند سال دوستی با ات نفهمیدی
رزی:چی رو
ات:من تو ججو عمارت بزرگی دارم
ریانا: ببخشید میپرسم شما مین ات هستین
ات:سلام کوچولو درسته من مین اتم
ریانا:خانم دنبال من بیاین شیش تا اتاق امادست
اجوما:سلام دخترم سلام یونجی
تینا:چرا به همسر من میگین یونجی
ات:چون یونگی خیلی اسم داره برای مثال نارنگی خابالو یونجی شوگا اگوست دی
تینا:واقعا خب پس من شوگا صداش میکنم
اجوما:خانم بیاین بریم جنی اینجاست
همه:جنی کیه
ات:جنی بهترین دوستمه خیلی دوستش دارم منو جنی تو چین اشنا شدیم
.رفتن عمارت.
ات;جنیییییییییییییی(ذوق)
لارا:چته من جنی رو انداختم انباری
ات:خیلی رو داری بعد از مدتی شاخ شدی هرزه برو جنی رو بیار یا میری(جدی)
لارا:تو نمیتوانی کاری کنی چون من با هان ازدواج کردم و هان معاونته
ات:ببخشید هان اخراجه شما هم مرده
.تفنگو گرفت سمت لارا و کشتش.
یونا:تو تو واقعا قاتلی
ات و جیمین:قاتل نه رئیس پلیس
رزی:خوابم میاد بسه
ات:برین بخوابین اتاقاتونم امادست جنی بهشون بگو اتاق هر کدام کدومه
جنی:سلام به همگی من پارک جنی هستم (جیغ)
ات:چته
جنی:
۲.۰k
۰۷ فروردین ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.