گمشده پارت (۲۳)
من(نویسنده): اهم اهم برمیگردیم به..
آنیا و سوکونا: ککککککککک
من: برمیگردیم به داستانننن
بیمارستان*
گوجو: بریم خونه؟
مگومی: من منتظر میمونم....
گوجو: هحیح نگرانش نباش با بریم باید یکم استراحت کنی
مگومی: نه من میمونم
آنیا: من من من!
النا: تو با فعلا بریم ببینیم چی یادت دادن...
النا آنیا رو روی زمین گذاشت و دستاشو گرفت...کمکش کرد راه بره
گوجو کنار اون دوتا راه میرفت و بهشون نگاه میکرد...اونا بالاخره رفتن.
مگومی بهشون نگاه میکرد... ناخودآگاه لبخندی روی لباش اومد. یهو صدایی از کنارش گفت: هوم قشنگه مگه نه؟
مگومی برگشت...یوکی کنارش بود
مگومی: یوکی!
سریع بلند شد، و یوکی رو برانداز کرد.روی لباسش هنوز خون نبرد مونده بود، موهاش به هم ریخته بود و زیر چنشاش گود افتاده بود
مگومی: ببینم تو....حالت خوبه؟
یوکی: اره خوبم....فقط شونم آسیب دیده.
یوکی به دستش نگاه کرد، و یهو چشماش گشاد شد.
علامت صلیب روی دستش از بین رفته بود
یوکی: چ...چی؟
مگومی: چیشده؟
یوکی: علامت صلیب روی دستم....
آنیا و سوکونا: ککککککککک
من: برمیگردیم به داستانننن
بیمارستان*
گوجو: بریم خونه؟
مگومی: من منتظر میمونم....
گوجو: هحیح نگرانش نباش با بریم باید یکم استراحت کنی
مگومی: نه من میمونم
آنیا: من من من!
النا: تو با فعلا بریم ببینیم چی یادت دادن...
النا آنیا رو روی زمین گذاشت و دستاشو گرفت...کمکش کرد راه بره
گوجو کنار اون دوتا راه میرفت و بهشون نگاه میکرد...اونا بالاخره رفتن.
مگومی بهشون نگاه میکرد... ناخودآگاه لبخندی روی لباش اومد. یهو صدایی از کنارش گفت: هوم قشنگه مگه نه؟
مگومی برگشت...یوکی کنارش بود
مگومی: یوکی!
سریع بلند شد، و یوکی رو برانداز کرد.روی لباسش هنوز خون نبرد مونده بود، موهاش به هم ریخته بود و زیر چنشاش گود افتاده بود
مگومی: ببینم تو....حالت خوبه؟
یوکی: اره خوبم....فقط شونم آسیب دیده.
یوکی به دستش نگاه کرد، و یهو چشماش گشاد شد.
علامت صلیب روی دستش از بین رفته بود
یوکی: چ...چی؟
مگومی: چیشده؟
یوکی: علامت صلیب روی دستم....
۸۵۰
۰۸ مهر ۱۴۰۳
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.