ازش بدم میومدp14اسمات
ا/ت: حقیقتا نه تقریبا عمدا خودمو انداختم که حوصلم سر رفته بود
سعید:چی من داشتم با مدیر بزرگترین شرکت لباس زر میزدم (داد)
ا/ت:چرا سرم داد میکشی هققق
سعید:سرمو زدم به فرمون و حرفی نزدم و بعد چند دقیقه حالم بهتر شد و ماشین روشن کردم رفتیم خونه خودم و ا/ت هم آوردم تو
سعید:بیا بغلم ببخشید
ا/ت:حرف نزد
سعید:عشقم
سعید:جذاب لعنتی
سعید:حرف نمیزنی نفسم
رفتم سمت ا/ت و گذاشتمش رو دان
ویو ا/ت:بوی عطر تلخش دیونه آن کرد دو تا از دکمه های پیراهنش باز بود من ناراحت بودم و بغض کرده بوذم و یک دفعه ای سرمو کردم تو گردنش
ویو سعید:وقتی سرشوکرد تو گردنم به شدت تحریک شدم
سعید:اگر یه بار دیگه سرت داد زدم خودمو میکشم
سرشو بالا گرفتم و لباشو بوسیدم و آنقدر طولش دادم که نفسش دیگه نمیزد بلند شدم و بغلش کردم پاهاش دور کمرم بود باسن نرمی داشت و گذاشتمش رو تخت و لباسشو پاره کردم و لباسم در آوردم و شلوار در آوردم شورتم در آوردم فقط باکسرم موند که روی ا/ت خیمه زدم
ا/ت:عشقم حقیقتا یه چیزی میخواستم بهت بگم
سعید:جونم
۸سال پیش
رفتم به سمت سوپر مارکت جدید محلمون که برای خودم خوراکی بخرم بعد چند دقیقه رسیدم و مرد مهربونی به نظر میومد و
مرد:به به بفرماید
ا/ت: سلام تخم مرغ داری
مرد:بله صبر کن
سریع کرکره ها رو کشید و ....
سعید:من بهت اعتماد دارم عشقم ممنون که بهم گفتی
یکم حالم بهتره الآنم سفرمم ممنون که حمایتم کردین
سعید:چی من داشتم با مدیر بزرگترین شرکت لباس زر میزدم (داد)
ا/ت:چرا سرم داد میکشی هققق
سعید:سرمو زدم به فرمون و حرفی نزدم و بعد چند دقیقه حالم بهتر شد و ماشین روشن کردم رفتیم خونه خودم و ا/ت هم آوردم تو
سعید:بیا بغلم ببخشید
ا/ت:حرف نزد
سعید:عشقم
سعید:جذاب لعنتی
سعید:حرف نمیزنی نفسم
رفتم سمت ا/ت و گذاشتمش رو دان
ویو ا/ت:بوی عطر تلخش دیونه آن کرد دو تا از دکمه های پیراهنش باز بود من ناراحت بودم و بغض کرده بوذم و یک دفعه ای سرمو کردم تو گردنش
ویو سعید:وقتی سرشوکرد تو گردنم به شدت تحریک شدم
سعید:اگر یه بار دیگه سرت داد زدم خودمو میکشم
سرشو بالا گرفتم و لباشو بوسیدم و آنقدر طولش دادم که نفسش دیگه نمیزد بلند شدم و بغلش کردم پاهاش دور کمرم بود باسن نرمی داشت و گذاشتمش رو تخت و لباسشو پاره کردم و لباسم در آوردم و شلوار در آوردم شورتم در آوردم فقط باکسرم موند که روی ا/ت خیمه زدم
ا/ت:عشقم حقیقتا یه چیزی میخواستم بهت بگم
سعید:جونم
۸سال پیش
رفتم به سمت سوپر مارکت جدید محلمون که برای خودم خوراکی بخرم بعد چند دقیقه رسیدم و مرد مهربونی به نظر میومد و
مرد:به به بفرماید
ا/ت: سلام تخم مرغ داری
مرد:بله صبر کن
سریع کرکره ها رو کشید و ....
سعید:من بهت اعتماد دارم عشقم ممنون که بهم گفتی
یکم حالم بهتره الآنم سفرمم ممنون که حمایتم کردین
۲.۴k
۱۶ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.