my mannequin Part ⁸
[صبح]
چشمام رو که باز کردم جیمین کنارم خوابیده بود و دستش رو کمرم بود
+ جیمینا
تکونش دادم
+ جیمینا
_ هوم؟
+ جیمینا..نمیری شرکت؟
سرش رو روی سینم گذاشت و نفسشو بیرون داد
_ نه
+ پس من برم؟
_ نه
جیمین بلند شد و رو تخت نشست بدنشو کش داد
_ تو از این به بعد دیگه نمیخاد بیای شرکت بمون خونه پیش هایون
+ واسه چیی؟
_ نمیخام زنم بره سره کار مشکلیه؟
+ آره
جدی نگام کرد که لال شدم
_ بریم صبحونه
از کمرم گرفت و بلندم کرد
سمت کمد رفتیم و همه لباسامو در آوردن و یه تیشرت سفید بلند تنم کرد
خودش هم یه شلوارک و تیشرت تنش کرد
براید استایل بغلم کرد و از پله ها پایین رفت
+ جیمینا
_ جانم
رو صندلی نشست و منو رو پاش گذاشت
_ چی میخوری ا.ت؟
+ شیر
لیوان شیر رو گرفت سمتم
ازش گرفتم و تشکر کردم
لبمو به سر لیوان رسوندم و کمی ازش خوردم
_ کجا دوست داری بریم؟
+ میریم بیرون؟
_ خب آره
+ اوممم..
حرفم تموم نشده بودکه صدای در اومد
یکی داشت در رو محکم میکوبید!
جیمین اخم کرد و منو پایین گذاشت
بلند شد و سمت در رفت
_ کیه؟
در رو باز کرد
÷ هایون کجاست؟
_ اوه جناب کیم
آپا!
سمت در رفتم
خودش بود
÷ ا.تتت، تو هایون رو کجا بردی؟ (داد)
پشت جیمین رفتم
جیمین فهمید ترسیدم
_ لطفا آروم آقا
÷ دخترم کجاست؟
_ خب...
÷ هایون کجاست؟ (داد)
گریه کردم
محکم لباس جیمین رو تو مشتم گرفتم
+ جی.جیمین
_ جانم؟
آپا داد زد و یقه جیمین رو گرفت: گفتم هایون کجاست
جیغ زدم و سعی کردم جداشون کنم
اما آپا منو هل داد و زمین افتادم
جیمین عصبی شد و مشتی تو صورت آپا زد
+ ج.جیمین!
از دهن آپا خون اومد
+ ج.جیمین
جیمین نفس نفس میزد
سمت آپام رفت و دوباره زدش
+ جیمین ولش کن (داد)
گریه کردم
+ جیمین
لباسشو کشیدم و عقب آوردمش
آپا بیهوش شده بود
ترسیده سمتش رفتم
نفس میکشید
+ جیمین..باید..باید ببریمش بیمارستان
جیمین عصبی نگام کرد
_ من جایی نمیام
+ خواهش میکنم جیمین
_ نه
سمتش رفتم و لباسشو کشیدم
+ تو باعثش شدی (داد)
که یهو برگشت سمتم و هلم داد عقب
.
.
.
صاریدیرشددد
چشمام رو که باز کردم جیمین کنارم خوابیده بود و دستش رو کمرم بود
+ جیمینا
تکونش دادم
+ جیمینا
_ هوم؟
+ جیمینا..نمیری شرکت؟
سرش رو روی سینم گذاشت و نفسشو بیرون داد
_ نه
+ پس من برم؟
_ نه
جیمین بلند شد و رو تخت نشست بدنشو کش داد
_ تو از این به بعد دیگه نمیخاد بیای شرکت بمون خونه پیش هایون
+ واسه چیی؟
_ نمیخام زنم بره سره کار مشکلیه؟
+ آره
جدی نگام کرد که لال شدم
_ بریم صبحونه
از کمرم گرفت و بلندم کرد
سمت کمد رفتیم و همه لباسامو در آوردن و یه تیشرت سفید بلند تنم کرد
خودش هم یه شلوارک و تیشرت تنش کرد
براید استایل بغلم کرد و از پله ها پایین رفت
+ جیمینا
_ جانم
رو صندلی نشست و منو رو پاش گذاشت
_ چی میخوری ا.ت؟
+ شیر
لیوان شیر رو گرفت سمتم
ازش گرفتم و تشکر کردم
لبمو به سر لیوان رسوندم و کمی ازش خوردم
_ کجا دوست داری بریم؟
+ میریم بیرون؟
_ خب آره
+ اوممم..
حرفم تموم نشده بودکه صدای در اومد
یکی داشت در رو محکم میکوبید!
جیمین اخم کرد و منو پایین گذاشت
بلند شد و سمت در رفت
_ کیه؟
در رو باز کرد
÷ هایون کجاست؟
_ اوه جناب کیم
آپا!
سمت در رفتم
خودش بود
÷ ا.تتت، تو هایون رو کجا بردی؟ (داد)
پشت جیمین رفتم
جیمین فهمید ترسیدم
_ لطفا آروم آقا
÷ دخترم کجاست؟
_ خب...
÷ هایون کجاست؟ (داد)
گریه کردم
محکم لباس جیمین رو تو مشتم گرفتم
+ جی.جیمین
_ جانم؟
آپا داد زد و یقه جیمین رو گرفت: گفتم هایون کجاست
جیغ زدم و سعی کردم جداشون کنم
اما آپا منو هل داد و زمین افتادم
جیمین عصبی شد و مشتی تو صورت آپا زد
+ ج.جیمین!
از دهن آپا خون اومد
+ ج.جیمین
جیمین نفس نفس میزد
سمت آپام رفت و دوباره زدش
+ جیمین ولش کن (داد)
گریه کردم
+ جیمین
لباسشو کشیدم و عقب آوردمش
آپا بیهوش شده بود
ترسیده سمتش رفتم
نفس میکشید
+ جیمین..باید..باید ببریمش بیمارستان
جیمین عصبی نگام کرد
_ من جایی نمیام
+ خواهش میکنم جیمین
_ نه
سمتش رفتم و لباسشو کشیدم
+ تو باعثش شدی (داد)
که یهو برگشت سمتم و هلم داد عقب
.
.
.
صاریدیرشددد
۱۰.۳k
۲۵ تیر ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۸)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.