مادرم زن حکیمی است.
مادرم زن حکیمی است.
خانهام، صبحانه را کنار بخاری میخوریم رو به پنجره
آفتاب بی جان پاییزی خودش را پشت شاخههای خشک درختان پنهان کرده.
به اتاق نمیرسد.
چرا تا حالا ازش نپرسیدهام چه فصلی را دوستتر دارد؟
الان میپرسم،
حکایت پیرزنی را برایم میگوید که با خودش زمزمه میکرده:
بهاره گل گلزارهای خدا من نمیرم
تابستونه گوشت گندانهای خدا من نمیرم
پاییزه جانْ عزیزهای خدا من نمیرم
زمستونه یخبندونهای خدا من نمیرم
پاسخ غیر مستقیمش را دوست دارم
و هیجانی که موقع جواب در چهرهاش نیست و رضایتی که هست...
خانهام، صبحانه را کنار بخاری میخوریم رو به پنجره
آفتاب بی جان پاییزی خودش را پشت شاخههای خشک درختان پنهان کرده.
به اتاق نمیرسد.
چرا تا حالا ازش نپرسیدهام چه فصلی را دوستتر دارد؟
الان میپرسم،
حکایت پیرزنی را برایم میگوید که با خودش زمزمه میکرده:
بهاره گل گلزارهای خدا من نمیرم
تابستونه گوشت گندانهای خدا من نمیرم
پاییزه جانْ عزیزهای خدا من نمیرم
زمستونه یخبندونهای خدا من نمیرم
پاسخ غیر مستقیمش را دوست دارم
و هیجانی که موقع جواب در چهرهاش نیست و رضایتی که هست...
۱.۷k
۱۶ مهر ۱۴۰۰
دیدگاه ها (۱)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.