تیمارستان انسان ها
تیمارستان انسان ها
part 21
_ زودباش باید بریم ب بابابزرگم هم بگیم، حتما خیلی خوشحال میشه.
من و کلارا باهم رفتیم پایین.
(علامت کای: ÷ علامت ماریا: _ علامت کلارا: × علامت پدربزرگشون: #)
÷ به به از این طرفا.
× کای نزار جلو دوستم فوشت بدم، دهنتو ببند(آروم)
÷ اوک بابا چرا انقد حساسیت نشون میدی؟(آروم)
× کای باید بهت ی چیزی بگم(آروم)
× (ماجرا رو تعریف کرد)
÷ اوووو حالا اسم پسره چیه چن سالشه چ شکلیه؟
× فردا میبینی.
(رفتن و کل ماجرا رو واسه پدربزرگ کلارا و کای تعریف کردن)
# من ک مشکلی ندارم بچه ها، شماهم ب خونه ما خوش اومدین.
_ممنونم.
× زودباش بریم بالا ماریا وسایلاتو بچینیم.
_ اومدم.
رفتم طبقه بالا و کلارا بهم ی اتاق نشون داد.
×این اتاق تو و مستر جونگ کوک.
_چقد قشنگههههه.
×حالا بیا وسایلاتو بچینیم.
_خیلی خب باشه.
٪شب٪
رفتم مسواک زدم و شب بخیر گفتم، رفتم تو اتاق و ب اتفاقات این ی هفته فکر کردم. چطور ممکنه این همه اتفاق بیوفته؟
داشتم فک میکردم ک گوشیم زنگ خورد.
_بله؟
_آمم ببین ماریا جیمین خیلی معذرت خواهی کرد ک بیجا اون حرفو زد، حالا برمیگردی؟
_بهش بگو دیگه، واسم مهم نیست چ اتفاقی بیوفته؛ من دیگه باهاش کاری ندارم.
_اما..
گوشی رو قطع کردم. برام مهم نبود ک میخواد چ اتفاقی بیوفته؟ اون کلمه ها، چطوری از دهنم خارج شد؟
تصمیم گرفتم دیگه فک نکنم و یکم هم ک شده استراحت کنم، فردا صب زود باید میرفتم و جونگ کوک و میآوردم اینجا.
٪فردا صب٪
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم دستشویی، دست و صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم و رفتم پایین.
_صبح بخیر.
×صب بخیر خانوم.
÷صب بخیر.
# صبحت بخیر دخترم.
_ممنون، من زیاد نمیخورم باید برم دنبال جونگ کوک.
× باشه
÷ من میرسونمت.
_ممنون.
یکم خوردم و رفتم تا حاضر شم.
کای هم همراه من اومد بالا تا حاضر بشه.
رفتم لباس بیرونمو پوشیدم و منتظر کای تو اتاق نشستم.
در زد و گفت: شما حاضری؟
_آره الان میام.
اومدم بیرون ک نگاهش روم زوم شد.
_آمم، بریم؟
÷ب..بله بریم.
رفتیم سوار ماشین شدیم و ب سمت بیمارستان حرکت کردیم.
٪تو بیمارستان٪
رفتم شماره اتاقو پرسیدم و رفتیم در اتاق.
درو باز کردم و کای هم همراهم اومد.
_جونگ کوکی بیداری؟
_آ..آره بیدارم.
_زودباش باهم بریم خونه دوستم کلارا.
دستشو گرفتم ک در گوشم پرسید: این کیه؟
_داداش کلارا،اون منو رسوند. اسمش کای(آروم)
بلند شد و بغلم کرد و با کای هم دست داد.
_من جئون جونگ کوک هستم، خوشبختم.
÷ منم لی کای هستم، خوشبختم.
باهم رفتیم بیرون و تو ماشین نشستیم.
part 21
_ زودباش باید بریم ب بابابزرگم هم بگیم، حتما خیلی خوشحال میشه.
من و کلارا باهم رفتیم پایین.
(علامت کای: ÷ علامت ماریا: _ علامت کلارا: × علامت پدربزرگشون: #)
÷ به به از این طرفا.
× کای نزار جلو دوستم فوشت بدم، دهنتو ببند(آروم)
÷ اوک بابا چرا انقد حساسیت نشون میدی؟(آروم)
× کای باید بهت ی چیزی بگم(آروم)
× (ماجرا رو تعریف کرد)
÷ اوووو حالا اسم پسره چیه چن سالشه چ شکلیه؟
× فردا میبینی.
(رفتن و کل ماجرا رو واسه پدربزرگ کلارا و کای تعریف کردن)
# من ک مشکلی ندارم بچه ها، شماهم ب خونه ما خوش اومدین.
_ممنونم.
× زودباش بریم بالا ماریا وسایلاتو بچینیم.
_ اومدم.
رفتم طبقه بالا و کلارا بهم ی اتاق نشون داد.
×این اتاق تو و مستر جونگ کوک.
_چقد قشنگههههه.
×حالا بیا وسایلاتو بچینیم.
_خیلی خب باشه.
٪شب٪
رفتم مسواک زدم و شب بخیر گفتم، رفتم تو اتاق و ب اتفاقات این ی هفته فکر کردم. چطور ممکنه این همه اتفاق بیوفته؟
داشتم فک میکردم ک گوشیم زنگ خورد.
_بله؟
_آمم ببین ماریا جیمین خیلی معذرت خواهی کرد ک بیجا اون حرفو زد، حالا برمیگردی؟
_بهش بگو دیگه، واسم مهم نیست چ اتفاقی بیوفته؛ من دیگه باهاش کاری ندارم.
_اما..
گوشی رو قطع کردم. برام مهم نبود ک میخواد چ اتفاقی بیوفته؟ اون کلمه ها، چطوری از دهنم خارج شد؟
تصمیم گرفتم دیگه فک نکنم و یکم هم ک شده استراحت کنم، فردا صب زود باید میرفتم و جونگ کوک و میآوردم اینجا.
٪فردا صب٪
با صدای آلارم گوشیم بیدار شدم و رفتم دستشویی، دست و صورتمو شستم و لباسمو عوض کردم و رفتم پایین.
_صبح بخیر.
×صب بخیر خانوم.
÷صب بخیر.
# صبحت بخیر دخترم.
_ممنون، من زیاد نمیخورم باید برم دنبال جونگ کوک.
× باشه
÷ من میرسونمت.
_ممنون.
یکم خوردم و رفتم تا حاضر شم.
کای هم همراه من اومد بالا تا حاضر بشه.
رفتم لباس بیرونمو پوشیدم و منتظر کای تو اتاق نشستم.
در زد و گفت: شما حاضری؟
_آره الان میام.
اومدم بیرون ک نگاهش روم زوم شد.
_آمم، بریم؟
÷ب..بله بریم.
رفتیم سوار ماشین شدیم و ب سمت بیمارستان حرکت کردیم.
٪تو بیمارستان٪
رفتم شماره اتاقو پرسیدم و رفتیم در اتاق.
درو باز کردم و کای هم همراهم اومد.
_جونگ کوکی بیداری؟
_آ..آره بیدارم.
_زودباش باهم بریم خونه دوستم کلارا.
دستشو گرفتم ک در گوشم پرسید: این کیه؟
_داداش کلارا،اون منو رسوند. اسمش کای(آروم)
بلند شد و بغلم کرد و با کای هم دست داد.
_من جئون جونگ کوک هستم، خوشبختم.
÷ منم لی کای هستم، خوشبختم.
باهم رفتیم بیرون و تو ماشین نشستیم.
۵.۲k
۰۹ اسفند ۱۴۰۲
دیدگاه ها (۵)
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.