تنفر و عشق (P²)
تهیونگ: از خونه زدم بیرون و سعی میکردم خودم رو آروم کنم رفتم کافی شاپ و به اکیپمون (هیوری و کوکی و کای و جیهوپ ) زنگ زدم و گفتم که بیان پیشم هیوری اول از همه رسید و بعد بقیه بچه ها اومدن کای : بچه ها میگم بیاید بریم بیرون این دو تا کفتر عاشق (هیوری و تهیونگ) رو تنها بزاریم بچه ها رفتن و حالا من و هیوری سر میز نشسته بودیم از لیوان قهوه ام خوردم و گفتم تهیونگ: بابام مجبورم کرده با اون دختره رونیکا ازدواج کنم هیوری : پس من چی ؟ تهیونگ: هیوری این ازدواج یه قول قدیمی بین پدر بزرگ هامون هست و من باید بهش عمل کنم باید از هم جدا شیم ببخشید هیوری حرفمو زدم و بلند شدم و رفتم فردا مادر تهیونگ: پسرم امشب باید بریم خونه آقای پارک برای اینکه درباره ازدواج صحبت کنیم زود آماده شو تهیونگ : باشه مامان یه دوش دودقیقه گرفتمو و یه دست کت و شلوار شیک پوشیدم و موهامو حالت دار کردمو عطری که هیوری بهم داده بود رو زدم به همراه پدر و مادرم و خواهرم که از من بزرگتر بود سوار ماشین شدیم و به سمت خونه خیلیی بزرگ رونیکا اینا رفتیم خونشون شبیه به هتل بود و خیلی شبیه خونه ما بود به نظرم رونیکا دختر خیلی خوشگلیه و منطقی هم هست اما اخلاقیات من و رونیکا اصلا بهم شبیه نیست به همین خاطر هست که نمیتونم عاشقش بشم رفتیم داخل و خدمتکار در رو باز کرد و آقای پارک برای خوش آمد گویی اومد جلو و پدرم رو بغل کرد و بعد مادر رونیکا هم اومد مادر من و رونیکا باهم صمیمی بودن رفتیم و تو پذیرایی نشستیم رونیکا هنوز نیومده بود که مادرم سراغ رونیکا رو گرفت و گفت خانم پارک دخترم رونیکا جان کجا هستن . مادر رونیکا به خدمتکار شخصی رونیکا گفت که بره و صداش کنه تهیونگ تو دلش : ایش خانم خدمتکار شخصی هم داره واسه همین انقدر لوس و از خود راضی هست ( اسلاید ۲ لباس تهیونگ )
۸.۵k
۲۳ بهمن ۱۴۰۰
دیدگاه ها
هنوز هیچ دیدگاهی برای این مطلب ثبت نشده است.